انار

انار

معرفی انار و دلمشغولیهای یک هموطن
انار

انار

معرفی انار و دلمشغولیهای یک هموطن

میلاد رضوی

یا سریع الرضا

میلاد مسعود هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت حضرت امام رضا علیه‌السلام بر همه شیعیان و رهجویان راه حقیقت مبارک باد

 

زندگینامه امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام)

مقدمه:

امام علی ‌بن موسی‌الرضا علیه السلام هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام می‌باشند.

ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختی‌ها و رنج بسیاری را بر امام روا داشتند و سر انجام مأمون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادت رساند. در این نوشته به طور خلاصه، بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می‌نماییم.

نام، لقب و کنیه امام:

نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" می‌باشد.

امام محمد تقی (علیه السلام) امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل می‌فرمایند: "خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بوده‌اند و ایشان را برای امامت پسندیده‌اند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بود‌ند."

یکی از القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان می‌باشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی بر این سخن است. این توانایی و برتری امام، در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان می‌باشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات، کاملاً این مطلب روشن می‌گردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمی‌تواند سرچشمه گرفته باشد.

پدر و مادر امام:

پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ﻫ.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادر گرامیشان "نجمه" نام داشت.

 تولد امام:

حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدﺓ الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره میلاد امام رضا مبارکدیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامی‌که به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمی‌کردم و وقتی به خواب می‌رفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لااله‌الاالله" را از شکم خود می‌شنیدم، اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی بگوش نمی‌رسید. هنگامی‌که وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می‌داد؛ گویی چیزی می‌گفت.

 نظیر این واقعه، هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است، از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است.

 زندگی امام در مدینه:

حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می‌پرداختند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می‌داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می‌نگریستند. تا قبل از این سفر، با اینکه امام بیشتر سالهای عمرش را در مدینه گذرانده بود، اما در سراسر مملکت اسلامی پیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.

 امام در گفتگویی که با مأمون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می‌فرمایند: "همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچه‌های شهر مدینه عبور می‌کردم، عزیرتر از من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می‌آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او را برآورده سازم مگر اینکه این کار را انجام می‌دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى‌نگریستند."

 امامت حضرت رضا (علیه السلام):

امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله و علیه و اله) اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونه‌ای از آنها اشاره می‌نماییم.

 یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام) می‌گوید: «ما شصت نفر بودیم که موسی بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: "آیا می‌دانید من کیستم؟" گفتم: "تو آقا و بزرگ ما هستی." فرمود: "نام و لقب من را بگویید." گفتم: "شما موسی بن جعفر بن محمد هستید." فرمود: "این که با من است کیست؟" گفتم: "علی بن موسی بن جعفر." فرمود: "پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من می‌باشد."»

در حدیث مشهوری نیز که جابر از قول نبى ‌اکرم نقل می‌کند امام رضا (علیه السلام) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شده‌اند. امام صادق (علیه السلام) نیز مکرر به امام کاظم می‌فرمودند که "عالم‌ آل محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو می‌باشد."

اوضاع سیاسی:

 مدت امامت امام هشتم در حدود 20 سال بود که می‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد:

 ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.

پنج سال بعد از‌ آن که مقارن با خلافت امین بود.

پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.

 مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبت‌های اسفبار برای علویان (سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوشش‌های فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام) می‌شد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت، از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو می‌توانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.

اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و او را به قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل ‌بن ‌سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید می‌کرد علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت، اکنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت، هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکار بر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می‌کردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر می‌خواستند و این، بر اثر ستم‌ها و نارواییها و انواع شکنجه‌های دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. از این رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحران‌هایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایه‌های قدرت خود، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعه‌ای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کناره‌گیری کند، زیرا حساب می‌کرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام می‌پذیرد و یا نمی‌پذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر، بنابر شرطی که مأمون قرار می‌داد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروه‌ها و فرقه‌های مسلمانان تضمین می‌کرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت می‌نگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی می‌کردند و او را به عنوان جانشین امام می‌پذیرفتند. از طرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تایید امام می‌دانستند لذا قیامهایی که بر ضد حکومت می‌شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست می‌داد.

 او می‌اندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خود می‌کند که در اینصورت بازهم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه می‌گردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام می‌گرفت دلیل و توجیه خود را از دست می‌داد و با استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمی‌شد. از طرفی او می‌توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین او گمان می‌کرد که از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست می‌دهد.

 سفر به سوی خراسان:

مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه، خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه، جبل، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعه‌نشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال می‌داد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر می‌شد. لذا امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیز پیوسته حضرت را زیر نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش می‌دادند.

 حدیث سلسلة الذهب:

در طول سفر امام به مرو، هر کجا توقف می‌فرمودند، برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه می‌شد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند، همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی، به همراه گروه‌های بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته و عرضه داشتند: "ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند می‌دهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا، برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد." امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق می‌گریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند، بر مرکب امام بوسه می‌زدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم می‌خواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند:

"کلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هر کس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسی که داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود."

سپس امام فرمودند: "اما این شروطی دارد و من، خود، از جمله آن شروط هستم."

 این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لااله‌الاالله که مقوم اصل توحید در دین می‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام می‌باشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است.

در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت می‌دانند.

 ولایت عهدی:

چون حضرت رضا (علیه السلام) وارد مرو شدند، مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت: "همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام) هیچ کس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علی بن موسی رضا (علیه السلام) ندیدم." پس از آن به حضرت رو کرد و گفت: "تصمیم گرفته‌ام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار نمایم." حضرت فرمودند: "اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی." مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند:‌ "هرگز قبول نخواهم کرد." وقتی مأمون مأیوس شد گفت: "پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید." این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی‌فرمودند و می‌گفتند: "از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون ‌الرشید دفن خواهم شد." اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند: "اینک که مجبورم، قبول می‌کنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم." مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت، دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: "خداوندا! تو می‌دانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی."

 جنبه علمی امام:

مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام و اعتبار بی‌همتای امام را در میان ایشان می‌دید می‌خواست تا این قداست و اعتبار را خدشه‌دار سازد و از جمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظره‌ای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را از نظر علمی شکست داده و وجهه علمی امام را زیر سوال ببرند که  شرح یکی از این مجالس را می‌آوریم:

 "برای یکی از این مناظرات، مأمون فضل بن سهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم نصاری، بزرگ علمای یهود، روسای صابئین (پیروان حضرت یحیی)، بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت: "دوست دارم که با پسر عموی من (مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عموی امام می‌باشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید." صبح روز بعد مجلس آراسته‌ای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند: "آیا می‌خواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان می‌شود." او گفت: "بلی فدایت شوم." امام فرمودند: "وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومی‌شان بشنود و ببیند که سخنان تک ‌تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون می‌فهمد که توانایی کاری را که می‌خواهد انجام دهد ندارد و پشیمان می‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم." سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف ‌فرما شدند و با ورود حضرت، مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت: "دوست دارم با ایشان مناظره کنید." حضرت رضا (علیه السلام) نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود: "اگر کسی در میان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند." عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سؤالات بسیاری کرد و حضرت تمام سؤالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام، شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.

 رجاء ابن ضحاک که از طرف مأمون مامور حرکت دادن امام از مدینه به سوی مرو بود، می‌گوید: «آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی‌شد مگر اینکه مردم از هر سو به او روی می‌آوردند و مسائل دینی خود را از امام می‌پرسیدند. ایشان نیز به آنها پاسخ می‌گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان می‌فرمود. هنگامی که از این سفر بازگشتم نزد مأمون رفتم. او از چگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگو کردم. مأمون گفت: "آری، ای پسر ضحاک! ایشان بهترین، داناترین و عابدترین مردم روی زمین است."»

اخلاق و منش امام:

خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه‌ای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار می‌کرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمی‌نمود.

 یکی از یاران امام می‌گوید: "هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که می‌توانست نیازش را برآورده سازد رد نمی‌کرد در حضور دیگری پایش را دراز نمی‌فرمود. هرگز ندیدم به کسی از خدمتکارانش بدگویی کند. خنده او قهقهه نبود بلکه تبسم می‌فرمود. چون سفره غذا به میان می‌آمد، همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش می‌نشاند و آنان همراه با امام غذا می‌خوردند. شبها کم می‌خوابید و بسیاری از شبها را به عبادت می‌گذراند. بسیار روزه می‌گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمی‌کرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک، مخفیانه به فقرا کمک می‌کرد."

یکی دیگر از یاران ایشان می‌گوید: "فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود، اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت می‌کرد، خود را می‌آراست (لباسهای خوب و متعارف می‌پوشید).

شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود: "ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی‌گیریم."

 شخصی به امام عرض کرد: "به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمی‌رسد." امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار، آنان را بزرگوار ساخت."

 مردی از اهالی بلخ می‌گوید: "در سفر خراسان با امام رضا (علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم: "فدایت شوم بهتر است اینان بر سفره‌ای جداگانه بنشینند." امام فرمود: "ساکت باش، پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است."

 یاسر، خادم حضرت می‌گوید: «امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود: "اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود. به همین جهت بسیار اتفاق می‌افتاد که امام ما را صدا می‌کرد و در پاسخ او می‌گفتند: "به غذا خوردن مشغولند." و آن گرامی می‌فرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود."

 یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت: "من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشته‌ام و خرجی راه را تمام کرده‌ام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند مانده‌ام." امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت و از پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود: "این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی."

 آن شخص نیز دینارها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند: "چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟" فرمود: "تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم."

 امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمی‌کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می‌داشتند.

 یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) می‌گوید: «روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبه‌ای دید و پرسید: "این کیست؟" عرض کردند: "به ما کمک می‌کند و به او دستمزدی خواهیم داد." امام فرمود: "مزدش را تعیین کرده‌اید؟" گفتند: "نه هر چه بدهیم می‌پذیرد." امام برآشفت و به من فرمود: "من بارها به اینها گفته‌ام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام می‌دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می‌کند مزدش را کم داده‌ای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کرده‌ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی، هر چند کم و ناچیز باشد؛ می‌فهمد که بیشتر پرداخته‌ای و سپاسگزار خواهد بود."»

 خادم حضرت می‌گوید: «روزی خدمتکاران میوه‌ای می‌خوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود: "سبحان الله اگر شما از آن بی‌نیاز هستید، آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید."»

 مختصری از کلمات حکمت‌آمیز امام:

امام فرمودند: "دوست هر کس عقل اوست و دشمن هر کس جهل و نادانی و حماقت است."

امام فرمودند: "علم و دانش همانند گنجی می‌ماند که کلید آن سؤال است، پس بپرسید. خداوند شما را رحمت کند زیرا در این امر چهار طایفه دارای اجر می‌باشند: 1- سؤال کننده 2- آموزنده 3- شنونده 4- پاسخ دهنده."

امام فرمودند: "مهرورزی و دوستی با مردم نصف عقل است."

امام فرمودند: "چیزی نیست که چشمانت آنرا بنگرد مگر آنکه در آن پند و اندرزی است."

امام فرمودند: "نظافت و پاکیزگی از اخلاق پیامبران است."

شهادت امام:

 در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخن‌های دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخن‌هایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهر‌آلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام از آن انار تناول کنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر، قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز آخر صفر سال 203 هجری قمری امام رضا (علیه السلام) به شهادت رسیدند.

تدفین امام:

به قدرت و اراده الهی امام جواد (علیه السلام) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان، بدن مطهر ایشان را غسل داده و بر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست که مزار این امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است.

ماه ذی‌القعده ماه این امام است و ایرانیان باید در این ماه بیشتر به این امام همام توجه نمایند

شهید محمد کاظمی

بسم رب الشهدا و الصدیقین

متن زیر را برادر روحانی آقای محمود یوسفی از روحانیون با مرام لطف آباد است  برایم ارسال نموده است با حفظ امانتداری فقط ویرایش تایپی لازم صورت گرفته است.

با تشکر از این روحانی گرامی زندگی پرافتخار جانباز شهید محمد کاظمی را در ذیل می‌آورم:

شهید محمد کاظمی، جانباز شیمیایی و قطع نخاع که بیش از بیست سال در فراق یاران سفر کرده، درد و رنج جراحت ها را با یاد آن عزیزان التیام بخشید و نهایتاً در بهمن 87 به قافلة شهدا پیوست...


شهیدی از حسین‌آباد کشکوئیهشهدا یادتان بخیر

  شهید محمد کاظمی، جانباز شیمیایی و قطع نخاع که بیش از بیست سال در فراق یاران سفر کرده، درد و رنج جراحت ها را با یاد آن عزیزان التیام بخشید و نهایتاً در بهمن 87 به قافلة شهدا پیوست، در بیست سال پایان عمر دنیایی‌اش، 48 بار عمل جراحی شد و بیش از چهار سال از بهترین لحظات عمرش را روی تخت بیمارستان گذراند.

آموزش غواصی

سال63 با تعدادی از دوستان و همکلاس‌های دبیرستانی تصمیم گرفتیم از کشکوئیه رفسنجان عازم جبهه شویم. ثبت‌نام کردیم و از آن‌جا به اهواز و سپنتا اعزام شدیم. پس از تقسیم نیروها، در گردان 414 به فرماندهی شهید علی بینا سازماندهی شدیم. از آن‌جا که بچه‌های گردان 410 به فرماندهی شهید حاج احمد امینی اکثراً بچه‌های رفسنجان بودند، ما نیز به آنها پیوستیم. شهید بینا بسیار دوست داشتنی بود و تکیه کلام خاصی داشت که بچه‌ها را «بچه مسلمان» صدا می‌زد. کارِ گردان 410 بیشتر غواصی در آب بود. شهید امینی ما را برای آموزش غواصی آماده کرد. مدتی در استخر مس سرچشمه، چند روزی در سد دز و سپس در نهرهای منتهی به اروند آموزش و تمرین را ادامه دادیم.

نیروی عملیاتی

ما برای عملیاتی آماده می‌شدیم که نمی‌دانستیم کی و کجا انجام می‌شود. مدتی در بهمن‌شیر مستقر شدیم. شب‌ها بچه‌ها در نخلستان‌های اطراف پخش می‌شدند و به دعا و مناجات و نماز می‌پرداختند. امینی برای بچه‌ها مثل پدری مهربان بود. اگر کسی وارد این گردان می‌شد نمی‌فهمید فرمانده کیست؟
ده روز به عملیات، ما را به نهرهای بلامه و علی‌شیر بردند. شب‌ها با دوربین، سنگرهای عراقی‌ها را به ما نشان می‌دادند.

نورانیت بچه‌ها

یک شب یک روحانی وارسته و عارف به نام سیدکمال موسوی را آوردند که در جمع بچه‌ها صحبت کند و به بچه‌ها روحیه بدهد. مرحوم سیدکمال گفته بود من نورانیتی در این بچه‌ها می‌بینم که نیازی به وجود امثال من ندارند و رفت.

آماده برای والفجر هشت

یک روز از قرارگاه خاتم، تعدادی از فرماندهان برای بازدید از نیروها و سنجش آمادگی آنها آمده بودند. شهید امینی مرا به جمع این فرماندهان که در بین آنها فقط حاج قاسم (سردار سلیمانی) را می‌شناختم، دعوت کرد. یکی از آنها از من پرسید: اگر بخواهی شناکنان از بهمن‌شیر عبور کنی چقدر طول می‌کشد؟ گفتم: رفت و برگشت سه دقیقه. گفتند: لباس غواصی بپوش و برو توی آب. پوشیدم و آمادة رفتن شدم. حاج احمد گفت: یادت باشه گفتی سه دقیقه. گفتم: خیالت راحت باشه، کمتر بشه، بیشتر نمی‌شه. مسیر 150 متری را در کمتر از سه دقیقه رفتم و برگشتم. وقتی برگشتم، حاج قاسم لب آب دستم را گرفت و مرا بالا کشید. فرماندة قرارگاه خاتم پرسید: آیا همة نیروها این مسیر را در سه دقیقه طی می‌کنند؟ گفتم: بله. گفت همه با هم بروید. رفتیم و برگشتیم و همان سه دقیقه شد. فرمانده گفت: شما هر کدام یک فرماندة گردان شده‌اید. بعدها فهمیدیم که ما را برای عملیات والفجر هشت آماده می‌کردند.

شب وداع یاران

یک شب حاج قاسم آمد و بچه‌ها را طبق نقشه توجیه کرد. شب وداع فرا رسید. ما هیچ وقت ندیده بودیم که حاج احمد(امینی) نوحه بخواند، اما آن شب به نوحه‌سرایی پرداخت و این جمله را که «حسین فاطمه سر در بدن نداشت» خیلی تکرار می‌کرد. آن‌قدر گریه کرد که غش کرد.
شب عملیات فرا رسید. حاج احمد به بچه‌ها گفت: دعا کنید اگر شهید شدم، مانند مولایم حسین(ع) سر در بدن نداشته باشم.

آب اروند، آن شب بسیار وحشتناک بود. صدای عجیبی داشت. واقعاً ترسناک بود، ولی خدا ترس را از وجود بچه‌ها دور کرد. حاجی، اروند را به فاطمه زهرا(س) قسم داد که بچه‌ها را کمک کند.

گشتی عراقی

طنابی را حلقه حلقه آماده کرده بودیم که داخل آب از هم جدا نشویم. وقتی رفتیم داخل آب، بیست متر که رفتیم، همه از هم پراکنده شدند. دو طرف آب، نخلستان بود. تشخیص نمی‌دادیم کدام طرف، ایران است و کدام طرف عراق. پنجاه متر موانع و سیم‌های خاردار حلقوی، فرشی و خورشیدی بود. حاج احمد از داخل سیم خاردارها ما را عبور داد و گفت: هر کدام جلو یک سنگر آماده بایستید تا دستور عملیات بدهم. ناگهان چند تا عراقی را دیدم که نزدیک می‌شدند. به حاج احمد گفتم. گفت: «وجعلنا» بخوان، رد می‌شن و ما را نمی‌بینن. عراقی‌ها بالای سر ما رسیدند. ایستادند و با هم صحبت کردند و بعد از پنج دقیقه رفتند.

 تیراندازی بی‌هنگام

منتظر شروع عملیات بودیم. یک عراقی بی‌جهت شروع به تیراندازی کرد. یکی از بچه‌ها به نام حسن خیامی مجروح شد. درد عجیبی داشت. به بچه‌ها گفت: یکی دهان مرا بگیرد که صدایم بلند نشود. کسی قبول نکرد. برادرش این کار را کرد.

حسن در همین حالت شهید شد. صدای الله اکبر و رمز عملیات «یا فاطمه الزهرا» بلند شد. در محور ما که عملیات باید دو ساعت طول می‌کشید، ظرف بیست دقیقه تمام شد. تمام عراقی‌ها کشته شدند و گردان‌های بهرام سعیدی و حاج علی محمدی‌پور آمدند. فاو، همان شب سقوط کرد.

حاج احمد شهید شد

آن شب کسی نفهمید حاج احمد شهید شده. فردا صبح موقعی که بچه‌ها فهمیدند، دور پیکر پاکش جمع شدند و گریه می‌کردند. صحنة دلخراشی بود. گردان‌های بعدی فوراً جنازه را به عقب بردند. من در این عملیات شیمیایی شدم

یک‌سال بعد برای عملیات کربلای چهار آماده می‌شدیم. گردان ما که بسیاری از نیروهایش شهید شده بودند، نیروی جدید گرفته بود.

ساعت یک نیمه‌شب، پیک گردان مرا صدا زد و گفت: عابدینی (فرمانده جدید گردان) با شما کار داره. هوا خیلی سرد بود. در اتاق را با نایلون و پتو پوشانده بودیم. علاءالدین هم روشن بود و با اورکت زیر پتو خوابیده بودیم؛ ولی باز هم سردمان بود.

رفتم به سنگر عابدینی. دیدم حاج قاسم هم نشسته. عابدینی گفت: نیروها را به خط کنید بیایند لب رودخانه. گفتم: خیلی سرده. گفت: این کار هر شبه. بگویید بیایند. بچه‌ها را بیدار کردیم. با خودم گفتم توی این سرما چطور بچه‌ها یخ را بشکنند و بروند توی آب؟ لباس‌های غواصی یخ زده بود. وقتی لباس‌هایمان را در آوردیم و لباس غواصی پوشیدیم، پنج دقیقه بدنمان مات شده بود و چشم‌هایمان گرد. خیلی سرد بود. عابدینی گفت: بروید داخل آب و تا آن‌جا که توانایی دارید، جلو بروید. رفتیم. رسیدیم به یک پل که از بالای آن صدای بی‌سیم می‌آمد. عابدینی بالای پل ایستاده بود. بعضی از بچه‌ها از سرما بیهوش شده بودند. آنها را سوار لندکروز کرده، کنار آتش بردند.

عملیات لو رفت

عملیات لو رفته بود. مأموریت ما عوض شد. حاج قاسم گفت: فقط بروید آن‌طرف آب و با عراقی‌ها درگیر شوید. سی متر داخل آب رفته بودیم که از زمین و آسمان آتش گلوله و راکت و خمپاره بر سرمان فرو ریخت. دست و پای بچه‌ها کنده می‌شد و روی آب می‌افتاد، اما هیچ‌کس برنگشت.

رفتیم سمت دشمن تا خط شکسته شد. چند تا از بچه‌ها واقعاً کارشان خیلی درست بود. شهید فریدون حمزه‌ای، یکی از بچه‌هایی بود که عاشق نماز شب بود. اگر کسی می‌فهمید نماز می‌خواند، فوراً جایش را عوض می‌کرد. برادری داشت به‌نام غلامرضا که فکر کنم با هم شهید شدند. در کربلای چهار، در آب حرکت می‌کردیم. هنوز بیست متری به خشکی مانده بود. تیری به سرش خورد. در حالی که هنوز قدرت نگه‌داشتن خود را داشت. دستش را بالا آورد. خداحافظی کرد و گفت: من رفتم. و رفت زیر آب، شهید شد.

روی سیم خاردار خوابیدم

سیم خاردار زیاد بود. بچه‌ها در سیم خاردارها گیر کرده بودند. وضعیت بسیار سختی بود. عراقی‌ها با کلت که در جنگ، سلاح بی‌ارزشی است، بچه‌ها را می‌زدند. با قوتی که خدا به من عنایت کرده بود، خوابیدم روی سیم‌های خاردار و به بچه‌ها گفتم از روی من عبور کنند. بچه‌ها عبور کردند.
گلوله‌ای به پهلوی من خورد. مجدداً یک گلولة راکت یا تانک خورد کنار من که بلندم کرد و محکم به زمین زد. با ترکش آن، قطع نخاع شدم.
قایقی که یک نوجوان اصفهانی آن را هدایت می‌کرد، راه را گم کرد و اشتباهی به طرف ما آمد. من و چند تا از شهدا و مجروحین را داخل قایق گذاشتند. دشمن، قایق را به گلوله بست. قایق چند بار خاموش و روشن شد تا بالاخره ما را به ساحل خودی رساند.


مرا جزو شهدا بردند

به سختی نفس می‌کشیدم. مرا جزو شهدا در آمبولانس گذاشتند. چند تا جنازه هم روی من انداختند. به بیمارستان که رسیدیم، یک پزشک متوجه شد من زنده‌ام. با خودکار پهلویم را سوراخ کرد. خون‌ها بیرون ریخت. مرا به تهران منتقل کردند.
بعد از عمل جراحی در تهران، دکترها و پرستارها به من می‌گفتند: این سوراخ‌ها چیه در بدنت؟ ما که هر چه گشتیم بابت این سوراخ‌ها، ترکشی پیدا نکردیم. سوراخ‌ها زخم‌های سیم‌خاردار‌ها بود که من برای عبور بچه‌ها روی آنها خوابیده بودم.
به این ترتیب با قطع نخاع شدن و قطع پا، بنده از ادامه حضور در جنگ و جبهه محروم شدم و کربلای چهار آخرین برگ حضور من در آن فضاهای نورانی بود.

ایشان از سرداران لشکر 41 ثارالله بودن وتا لحظه شهادت درد ورنج زیادی را تحمل نمودند.یاد و خاطرش برای همیشه زنده باد.

خداوند شهدای جنگ تحمیلی را با شهدای بدر ، احد و عاشورا محشور کند.

صادق اهل بیت

یا صدیق

شهادت امام جعفر صادق (ع) بر همگان تسلی
اشک ملائک 

زین ماتمی که چشم ملایک ز خون، ترست
گویا عزای صادق آل پیمبرست
یا رب چه روی داده، کزین سوگ جانگداز
خلقی پریش خاطر و ، دلها پر آذرست
ملک و ملک به ناله و افغان و اشک و آه
چون داغدار، حضرت موسی بن جعفر ست
خون می رود زفرط غم از چشم شیعیان
زیرا که قلب عالم امکان مکدرست
منصور ، شاد گشت زقتل خدیو دین
اما به خلد ، غمزده زهرای اطهرست
 او گرچه کشت خسرو دین را ولی به دهر
نامش به ننگ تا به ابد ثبت دفترست
تن درنداد بر ستم و ، این کلام تغز
بر پیروان حق و عدالت مقررست
آزاد مرد، تن به زبونی نمی دهد
مرگ از حیات در نظر مرد خوشترست
 تنها نه اشکبار چشم صفا زین عزا بود
دلهای شیعیان همه از غم مکدرست
زندگینامه امام جعفر صادق(ع)
امام جعفر صادق (ع) در پگاه روز جمعه یا دوشنبه هفدهم ربیع الأول سال ۸۰ هجرى، معروف به سال قحطى، در مدینه دیده به جهان گشود.
اما بنا به گفته شیخ مفید و کلینى، ولادت آن حضرت در سال ۸۳ هجرى اتفاق افتاده است. لیکن ابن طلحه روایت نخست را صحیح ‏تر میداند و ابن خشاب نیز در این باره گوید: چنان که ذراع براى ما نقل کرده، روایت نخست، سال ۸۰ هجرى، صحیح است.

وفات آن امام (ع) در دوشنبه روزى از ماه شوال و بنا به نوشته مؤلف جنات الخلود در ۲۵ شوال و به روایتى نیمه ماه رجب سال ۱۴۸ هجرى روى داده است.
با این حساب می‌توان عمر آن حضرت را ۶۸ یا ۶۵ سال گفت که از این مقدار ۱۲ سال و چند روزى و یا ۱۵ سال با جدش امام زین العابدین (ع) معاصر بوده و ۱۹سال با پدرش و ۳۴ سال پس از پدرش زیسته است که همین مدت، دوران خلافت و امامت آن حضرت به شمار میآید و نیز بقیه مدتى است که سلطنت هشام بن عبد الملک، و خلافت ولید بن یزید بن عبد الملک و یزید بن ولید عبد الملک، ملقب به ناقص، ابراهیم بن ولید و مروان بن محمد ادامه داشته است.
کنیه مادر امام (ع) را ام فروه گفته ‏اند. برخى نیز کنیه او را ام القاسم نوشته و اسم او را قریبه یا فاطمه ذکر کرده ‏اند. کنیه آن حضرت ابو عبد الله بوده است و این کنیه از دیگر کنیه ‏هاى وى معروف‏تر و مشهورتر است. محمد بن طلحه گوید: برخى کنیه آن حضرت را ابو اسماعیل دانسته ‏اند. ابن شهر آشوب نیز در کتاب مناقب می ‏گوید: آن حضرت مکنى به ابو عبد الله و ابو اسماعیل و کنیه خاص وى ابو موسى بوده است.
لقب امام صادق (ع)
آن حضرت القاب چندى داشت که مشهورترین آنها صادق، صابر، فاضل و طاهر بود. از آنجا که وى در بیان و گفتار راستگو بود، او را صادق خواندند.
فضایل امام جعفر صادق (ع)
مناقب آن حضرت بسیار است که به اختصار از آنها یاد می ‏کنیم. فضایل امام صادق بیش از آن است که بتوان ذکر کرد. جمله ای از مالک بن انس امام مشهور اهل سنت است که: «بهتر از جعفر بن محمد، هیچ چشمی ندیده، هیچ گوشی نشنیده و در هیچ قلبی خطور نکرده است.»
از ابوحنیفه نیز این جمله مشهور است که گفت: «ما رأیت افقه من جعفر بن محمد» یعنی: «از جعفر بن محمد، فقیه تر ندیدم.»
و اگر از زبان خود آن حضرت بشنویم ضریس می گوید:
امام صادق در این آیة شریفة: کل شیء هالک الا وجهه، یعنی: «هر چیز فانی است جز وجه خدای متعال،» فرمود: «نحن الوجه الذی یوتی الله منهم» یعنی «ماییم آیینه ای که خداوند از آن آیینه شناخته می شود.» بنابراین امام صادق (ع) فرموده است او آیینه ذات حق تعالی است.
شیخ مفید در ارشاد مى‏نویسد: علومى که از آن حضرت نقل کرده‏ اند به اندازه ‏اى است که ره توشه کاروانیان شد و نامش در همه جا انتشار یافت. دانشمندان در بین ائمه (ع) بیشترین نقل ها را از امام صادق روایت کرده ‏اند. هیچ یک از اهل آثار و راویان اخبار بدان اندازه که از آن حضرت بهره برده ‏اند از دیگران سود نبرده ‏اند. محدثان نام راویان موثق آن حضرت را جمع کرده ‏اند که شماره آنها، با صرف نظر از اختلاف در عقیده و گفتار، به چهار هزار نفر مى‏رسد.
بیشترین حجم روایات، احادیثی است که از امام صادق (ع) نقل شده است، اهمیت معارف منقول از جعفر بن محمد (ص) به میزانی است که شیعه به ایشان منسوب شده است: ”شیعه جعفری“. کمتر مسئله دینی (اْعم از اعتقادی، اخلاقی و فقهی) بدون رجوع به قول امام صادق (ع) قابل حل است. کثرت روایات منقول از امام صادق (ع) به دو دلیل است:
یکی اینکه از دیگر ائمه عمر بیشتری نصیب ایشان شد و ایشان با شصت و پنج سال عمر شیخ الائمه محسوب می شود (۱۴۸ – ۸۳ هجری)، و دیگری که به مراتب مهمتر از اولی است، شرائط زمانی خاص حیات امام صادق (ع) است. دوران امامت امام ششم مصادف با دوران ضعف مفرط امویان، انتقال قدرت از امویان به عباسیان و آغاز خلافت عباسیان است. امام با حسن استفاده از این فترت و ضعف قدرت سیاسی به بسط و اشاعه معارف دینی همت می گمارد. گسترش زائدالوصف سرزمین اسلامی و مواجهه اسلام و تشیع با افکار، ادیان، مذاهب و عقاید گوناگون اقتضای جهادی فرهنگی داشت و امام صادق (ع) به بهترین وجهی به تبیین، تقویت و تعمیق “هویت مذهبی تشیع” پرداخت. از عصر جعفری است که شیعه در عرصه های گوناگون کلام، اخلاق، فقه، تفسیر و… صاحب هویت مستقل می شود. عظمت علمی امام صادق (ع) در حدی است که ائمه مذاهب دیگر اسلامی از قبیل ابوحنیفه و مالک خود را نیازمند به استفاده از جلسه درس او می یابند. مناظرات عالمانه او با ارباب دیگر ادیان و عقاید نشانی از سعه صدر و وسعت دانش امام است. اهمیت این جهاد فرهنگی امام صادق (ع) کمتر از قیام خونین سید الشهداء (ع) نیست.
امام و فقه اسلامی
ـ فقه شیعه امامیه که به فقه جعفری مشهور است منسوب به جعفر صادق (ع) است. زیرا قسمت عمده احکام فقه اسلامی بر طبق مذهب شیعه امامیه از آن حضرت است و آن اندازه که از آن حضرت نقل شده است از هیچ یک از (ائمه) اهل بیت علیهم السلام نقل نگردیده است. اصحاب حدیث اسامی راویان ثقه که از او روایت کرده اند به ۴۰۰۰ شخص بالغ دانسته اند.
ـ در نیمه اول قرن دوم هجری فقهای طراز اولی مانند ابوحنیفه و امام مالک بن انس و اوزاعی و محدثان بزرگی مانند سفیان شوری و شعبه بن الحجاج و سلیمان بن مهران اعمش ظهور کردند. در این دوره است که فقه اسلامی به معنی امروزی آن تولد یافته و روبه رشد نهاده است. و نیز آن دوره عصر شکوفایی حدیث و ظهور مسائل و مباحث کلامی مهم در بصره و کوفه بوده است.
ـ حضرت صادق (ع) در این دوره در محیط مدینه که محل ظهور تابعین ومحدثان و راویان و فقهای بزرگ بوده، بزرگ شد، اما منبع علم او در فقه نه «تابعیان» و نه «محدثان» و نه «فقها» ی آن عصر بودند بلکه او تنها از یک طریق که اعلاء و اوثق طرق بود نقل می کرد و آن همان از طریق پدرش امام محمد باقر (ع) و او از پدرش علی بن الحسین (ع) و او از پدرش حسین بن علی (ع) و او از پدرش علی بن ابیطالب (ع) و او هم از حضرت رسول (ص) بود و این ائمه بزرگوار در مواردی که روایتی از آباء طاهرین خود نداشته باشند خود منبع فیاض مستقیم احکام الهی هستند.
مزار شریف امام صادق در بقیع
آثار امام صادق (ع):
غالب آثار امام (ع) به عادت معهود عصر، کتابت مستقیم خود ایشان نیست و غالبا املای امام (ع) یا بازنوشت بعدی مجالس ایشان است. بعضی از آثار نیز منسوب است و قطعی الصدور نیست.
۱- از آثار مکتوب امام صادق (ع) رساله به عبدالله نجاشی (غیر از نجاشی رجالی) است. نجاشی صاحب رجال معتقد است  که تنها تصنیفی که امام به دست خود نوشته اند همین اثر است.
۲- رساله ای که شیخ صدوق در خصال و به واسطه اعمش از حضرت روایت کرده است شامل مباحث فقه و کلام.
۳- کتاب معروف به توحید مفضل، در مباحث خداشناسی و رد دهریه که املاء امام (ع) و کتاب مفضل بن عمر جعفی است.
۴- کتاب الاهلیلجه که آن نیز روایت مفضل بن عمر است و همانند توحید مفضل در خداشناسی و اثبات صانع است و تماما در بحارالانوار مندرج است.
۵- مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه که منسوب به امام صادق (ع) و بعضی از محققان شیعه از جمله مجلسی،‌ صاحب وسایل (حرعاملی) و صاحب ریاض العلما، صدور آن را از ناحیه حضرت رد کرده اند.
۶- رساله ای از امام (ع) خطاب به اصحاب که کلینی در اول روضه کافی به سندش از اسماعیل بن جابر ابی عبدالله نقل کرده است.
۷-  رساله ای در باب غنائم و وجوب خمس که در تحف العقول مندرج است.
۸-  بعضی رسائل که جابربن حیان کوفی از امام (ع) نقل کرده است.
۹- کلمات القصار که بعدها به آن نثرالدرر نام داده اند که تماما در تحف العقول آمده است.
۱۰-  چندین فقره از وصایای حضرت خطاب به فرزندش امام موسی کاظم (ع) سفیان شوری،‌ عبدالله بن جندب، ابی جعفر نعمان احول، عنوان بصری،‌  که در حلیه الاولیاء و تحف العقول ثبت گردیده است.
# همچنین ادعیه امام صادق (علیه السلام) (الصحیفة الصادقیة و الصادصیة الجامعة): مجموعه ادعیه معتبره ای است که از دو امام بزرگوار پنجم و ششم (علیهماالسلام) در کتب روایی شیعه وارد شده و دانشگاه امام صادق (ع) آن را به مناسبت بیستمین سالگرد تأسیس دانشگاه همزمان با میلاد مسعود نبی اکرم اسلام (ص) و امام جعفر صادق (ع) منتشر کرده است.
امام صادق علیه السلام از منظر دانشوران اهل تسنن
درباره‏ عظمت امام صادق علیه السلام نه تنها توسط شیعیان به فراوانى سخن ‏گفته شده است، بلکه در این باره جمع کثیرى از دانشوران و بزرگان ‏اهل تسنن و جماعت لب به سخن گشوده‌‏اند.
پیشوایان مذاهب اهل سنت، عالمان نامدار اسلامى و صاحب نظران زبردست در باره‏ برجستگى‏هاى ‏علمى، عملى، اخلاقى، کرامت و عظمت آن امام هدایت، امام جعفرصادق علیه السلام بسیار سخن گفته‏اند. اینک در این نوشتار به طور گذرا به‏ بیان برخى از این اظهار نظرها و اعترافات مى‏پردازیم.
 
ابوحنیفه و امام صادق علیه السلام
«نعمان بن ثابت ‏بن زوطى‏» معروف به «ابو حنیفه‏» (80 - 150ه. ق.) پیشواى فرقه‏ حنفى که از نظر زمانى معاصر با امام ‏صادق علیه السلام بود، درباره‏ عظمت امام صادق علیه السلام اظهارات و اعترافات‏خوبى دارد. از جمله درباره‏ آن حضرت گفت:
«ما رأیت افقه من جعفر بن محمد و انه اعلم الامه‏»؛ من فقیه‏تر و داناتر از جعفر بن محمد ندیده‏ام. او داناترین فرد این امت است. (1)
در زمان امام صادق علیه السلام منصور دوانقى، خلیفه‏ مقتدر عباسى، قدرت ‏سیاسى را در اختیار داشت، او همواره از مجد و عظمت‏ بنى‏ على و بنی‌فاطمه به ویژه امام صادق علیه السلام رنج می‌برد و براى رهایى از این ‏رنج گاهى ابوحنیفه را تحریک می‌کرد که در برابر امام صادق علیه السلام بایستد؛ منصور عباسى او را به عنوان مهم‏ترین دانشوران عصر تکریم می‌کرد تا شاید بتواند بر مجد و عظمت علمى امام جعفر بن ‏محمد علیه السلام فائق آید.
در این رابطه خود ابوحنیفه نقل می‌کند و می‌گوید:
«روزى منصور دوانقى کسى را نزد من فرستاد و گفت: اى ابوحنیفه! مردم شیفته‏ جعفر بن محمد شده‏‌اند، او در بین مردم از پایگاه ‏اجتماعى وسیعى بهره‏‌مند است، تو براى این که پایگاه جعفر بن محمد را خنثى کنى و در دید مردم از عظمت او به خصوص از عظمت علمى ‏او بکاهى، چند مساله‏ پیچیده و غامض را آماده کن و در وقت ‏مناسب از او بپرس تا بلکه با ناتوان شدن جعفر بن محمد از پاسخ‏گویى، او را تحقیر نمایى و دیگر، مردم شیفته‏ او نباشند و از او فاصله بگیرند.
در همین رابطه من چهل مساله‏ مشکل را آماده کردم و در یکى از روزها که منصور در «حیره‏»  بود و مرا طلبید، به حضورش رسیدم. همین که وارد شدم، دیدم جعفر بن محمد در سمت راستش نشسته است، وقتى که چشمم به آن حضرت افتاد، آن چنان تحت تاثیر ابهت و عظمت او قرار گرفتم که از توصیف آن عاجزم. با دیدن منصور خلیفه‏ عباسى آن ابهت‏ به من دست نداد، در حالى که منصور خلیفه ‏است و خلیفه به جهت این که قدرت سیاسى در اختیارش است ‏باید ابهت‏ داشته باشد. سلام گفتم و اجازه خواستم تا در کنارشان بنشینم؛ خلیفه با اشاره اجازه داد و در کنارشان نشستم. آن گاه منصور عباسى به جعفر بن محمد نگاه کرد و گفت:
ابو عبدالله! ایشان ابوحنیفه هستند.
او پاسخ داد: بلى، او را می‌شناسم. سپس منصور به من نگاهى کرد و گفت: ابوحنیفه! اگر سوالى دارى از ابوعبدالله، جعفر بن محمد بپرس و با او در میان بگذار. من گفتم: بسیار خوب. فرصت را غنیمت ‏شمردم و چهل مساله‏‌اى را که از پیش آماده کرده بودم، یکى ‏پس از دیگرى با آن حضرت در میان گذاشتم. بعد از بیان‏ هر مساله‏‌اى، امام صادق علیه السلام در پاسخ آن بیان می‌فرمود:
عقیده‏ شما در این باره چنین و چنان است، عقیده‏ علماى مدینه ‏در این مساله این چنین ا ست و عقیده‏ ما هم این است.
در برخى از مسائل آن حضرت با نظر ما موافق بود و در برخى هم با نظر علماى مدینه موافق بود و گاهى هم با هر دو نظر مخالفت می‌کرد و خودش نظر سومى را انتخاب می‌کرد و بیان می‌داشت.
من تمامى چهل سؤال مشکلى را که برگزیده بودم یکى پس از دیگرى ‏با او در میان گذاشتم و جعفر بن محمد هم بدین گونه‌‏اى که بیان شد به جملگى آنها، با متانت تمام و با تسلط خاصى که داشت پاسخ‏ گفت.»
مالک ابن انس می گوید: در طول ‏مدتى که به خانه‏ آن حضرت آمد و شد داشتم، او را ندیدم جز این‏ که در یکى از این سه خصلت و سه حالت ‏به سر می‌برد،
یا او را در حال نماز خواندن می‌دیدم
و یا در حالت روزه‌‏دارى و یا در حالت‏ قرائت قرآن.
سپس ابوحنیفه بیان داشت:
«ان اعلم الناس اعلمهم باختلاف الناس‏» ؛ «همانا دانشمندترین مردم کسى است که به آراء و نظریه‏‌هاى مختلف‏ دانشوران در مسائل علمى احاطه و تسلط داشته باشد.» و چون‏ جعفر بن محمد این احاطه را دارد، بنابراین او داناترین فرداست.» (2)
همو درباره‏ عظمت علمى امام صادق علیه السلام بیان داشت:
«لولا جعفر بن محمد ما علم الناس مناسک حجهم» (3) ؛ اگر جعفر بن محمد نبود، مردم احکام و مناسک حجشان را نمی‌دانستند.
 
مالک بن انس و امام صادق علیه السلام
مالک بن انس (97 - 179 ه .ق) یکى از پیشوایان چهارگانه‏ اهل ‏سنت و جماعت و رئیس فرقه‏ مالکى است که مدتى افتخار شاگردى ‏امام صادق علیه السلام نصیب وى شد. (4) او در باره‏ عظمت و شخصیت علمى‏ و اخلاقى امام صادق علیه السلام چنین می‌گوید:

«و لقد کنت آتى جعفر بن محمد و کان کثیرالمزاح و التبسم، فاذا ذکر عنده النبى(ص) اخضر و اصفر، و لقد اختلفت الیه زمانا و ما کنت اراه الا على ثلاث خصال: اما مصلیا و اما صائما و اما یقراء القرآن. و ما راءیته قط یحدث عن رسول الله(ص) الا على ‏الطهاره و لا یتکلم فى ما لا یعنیه و کان من العلماءالزهاد الذین ‏یخشون الله و ما رأیته قط الا یخرج الوساده من تحته و یجعلها تحتى.» (5)
 
«مدتى به حضور جعفر بن محمد می‌رسیدم. آن حضرت اهل مزاح بود. همواره تبسم ملایمى بر لب‏هایش نمایان بود. هنگامى که در محضر آن‏ حضرت نام مبارک رسول گرامى اسلام به میان می‌آمد، رنگ ‏رخساره‏هاى جعفر بن محمد به سبزى و سپس به زردى می‌‏گرایید. در طول ‏مدتى که به خانه‏ آن حضرت آمد و شد داشتم، او را ندیدم جز این‏ که در یکى از این سه خصلت و سه حالت ‏به سر مى‏برد، یا او را در حال نماز خواندن می‌دیدم و یا در حالت روزه‏دارى و یا در حالت‏ قرائت قرآن.
من ندیدم که جعفر بن محمد بدون وضو و طهارت از رسول خدا حدیثى نقل کند. من ندیدم که آن حضرت سخنى بى‏فایده و گزاف ‏بگوید. او از عالمان زاهدى بود که از خدا خوف داشت. ترس از خدا سراسر وجودش را فراگرفته بود.
هرگز نشد که به محضرش شرفیاب شوم، جز این که زیراندازى که‏ زیر پاى آن حضرت گسترده شده بود، آن را از زیر پایش برمى‎داشت و زیر پاى من می‌گستراند.»
مالک بن انس درباره‏ زهد و عبادت و عرفان امام صادق علیه السلام بیان ‏داشت:
به همراه امام صادق علیه السلام به قصد مکه و براى انجام مناسک حج از مدینه خارج شدیم. به مسجد شجره که میقات مردم مدینه است، رسیدیم. لباس احرام پوشیدیم، در هنگام پوشیدن لباس احرام تلبیه‏گویى یعنى گفتن: «لبیک اللهم لبیک‏» لازم است. دیگران طبق‏ معمول این ذکر را بر زبان جارى می‌‏کردند.»
مالک می‌گوید: من متوجه امام صادق علیه السلام شدم، دیدم حال حضرت منقلب‏ است. امام صادق علیه السلام می‌خواهد لبیک بگوید ولى رنگ رخساره‌‏اش متغیر می‌‏شود. هیجانى به امام دست می‌دهد و صدا در گلویش می‌شکند، و چنان کنترل اعصاب خویش را از دست می‌دهد که می‌خواهد بی‌اختیار از مرکب به زمین بیفتد. مالک می‌گوید: من جلو آمدم و گفتم: اى‏ فرزند پیامبر! چاره‏‌اى نیست این ذکر را باید گفت. هر طورى که ‏شده باید این ذکر را بر زبان جارى ساخت. حضرت فرمود:
«یابن ابى‏ عامر! کیف اجسر ان اقول لبیک اللهم لبیک و اخشى ان‏ یقول عزوجل لا لبیک و لا سعدیک.»
اى پسر ابی‌عامر! چگونه جسارت بورزم و به خود جرات و اجازه ‏بدهم که لبیک بگویم؟ «لبیک‏» گفتن به معناى این است که‏ خداوندا، تو مرا به آن چه می‌خوانى با سرعت تمام اجابت می‌کنم و همواره آماده‏ انجام آن هستم. با چه اطمینانى با خداى خود این‏طور گستاخى کنم و خود را بنده‏ آماده به خدمت معرفى کنم؟! اگر در جوابم گفته شود: «لا لبیک و لا سعدیک‏» آن وقت چه کنم؟ (6)
همو در سخنى دیگر درباره فضیلت و عظمت امام صادق علیه السلام می‌گوید:
«ما رأت عین و لا سمعت اذن و لا خطر على قلب بشر افضل من ‏جعفر بن محمد» (7) ؛ هیچ چشمى ندیده است و هیچ گوشى نشنیده است و به قلب هیچ بشرى ‏خطور نکرده است، مردى که با فضیلت‏تر از جعفر بن محمد باشد.
درباره‏ى مالک بن انس نوشته‏اند:
«و کان مالک بن انس یستمع من جعفر بن محمد و کثیرا ما یذکر من ‏سماعه عنه و ربما قال حدثنى الثقه یعنیه» ؛ مالک بن انس از جعفر بن محمد سماع حدیث مى‏نمود و بسیار آن چه را که از او سماع (گوش می‎کرد) مى‏کرد، بیان مى‏نمود و چه بسا مى‏گفت: این حدیث را مرد ثقه به من حدیث کرده است که مرادش جعفر بن محمد بود. (8)
حسین بن یزید نوفلى مى‏گوید:
«سمعت مالک بن انس الفقیه یقول والله ما راءت عینى افضل من‏ جعفر بن محمد علیهماالسلام زهدا و فضلا و عباده و ورعا. و کنت اقصده‏ فیکرمنى و یقبل على فقلت له یوما یابن رسول الله ما ثواب من ‏صام یوما من رجب ایمانا و احتسابا فقال (و کان والله اذا قال ‏صدق) حدثنى ابیه عن جده قال رسول الله(ص) من صام یوما من‏ رجب ایمانا و احتسابا غفر له. فقلت له یابن رسول الله فى ثواب‏ من صام یوما من شعبان فقال حدثنى ابى‏ عن ابیه عن جده قال ‏رسول الله(ص) من صام یوما من شعبان ایمانا و احتسابا غفر له.» (9)
ابوحنیفه بیان داشت:
«ان اعلم الناس اعلمهم باختلاف الناس‏» ؛ «همانا دانشمندترین مردم کسى است که به آراء و نظریه‏‌هاى مختلف‏ دانشوران در مسائل علمى احاطه و تسلط داشته باشد.» و چون‏ جعفر بن محمد این احاطه را دارد، بنابراین او داناترین فرداست.»
از مالک بن ‏انس فقیه شنیدم که گفت: به خدا سوگند! چشمان من ندید فردى را که از جهت زهد، علم، فضیلت، عبادت و ورع برتر از جعفر بن محمد باشد. من به نزد او می‌رفتم. او با روى باز مرا می‌پذیرفت و گرامى می‌داشت. روزى از او پرسیدم: اى پسر پیامبر! ثواب روزه‏ ماه رجب چه میزان است؟ او در پاسخ روایتى از پیامبر نقل کرد. به خدا سوگند هرگاه چیزى از کسى نقل کند درست و راست ‏نقل می‌کند. او در پاسخ گفت: پدرم از پدرش و از جدش و از پیامبر نقل کرده است که ثواب روزه‏ ماه رجب این است که گناهانش بخشیده‏ می‌شود. سپس این پرسش را در باره‏ روزه‏ ماه شعبان هم بیان کردم ‏و حضرت همان پاسخ را داد.
 
ابن شبرمه و امام صادق علیه السلام
عبدالله بن شبرمه بن طفیل ضببى معروف به «ابن شبرمه‏» (72-144 ه .ق) قاضى و فقیه نامدار کوفه، درباره‏ امام صادق علیه السلام می‌گوید:
«ما ذکرت حدیثا سمعته من جعفر بن محمد علیه السلام الا کادان یتصرع له ‏قلبى سمعته یقول حدثنى ابى‏ عن جدى عن رسول الله» (10) ؛ به یاد ندارم حدیثى را از جعفر بن محمد شنیده باشم جز این که در عمق جانم تاثیر گذاشته باشد. از او شنیدم که در نقل حدیث ‏می‌گفت که از پدرم و از جدم و از رسول خدا این روایت را نقل‏ می‌‏کنم.
همو گفت:
«واقسم بالله ما کذب على ابیه و لا کذب ابوه على جده و لا کذب‏ جده على رسول الله» (11) ؛ به خدا سوگند! نه جعفر بن محمد در نقل روایات از پدرش دروغ ‏مى‏گفت و نه پدرش بر جدش دروغ می‌گفت و نه او بر پیامبر . یعنى‏ آنچه که در سلسله‏ سند روایات جعفر بن محمد وجود دارد جملگى ‏درست است.
 
ابن ‏ابى لیلى و امام صادق علیه السلام
شیخ صدوق روایتى نقل می‌کند که محمد بن عبدالرحمان معروف به ‏«ابن ابى‏ لیلى‏» (74- 148 ه .ق) فقیه، محدث، مفتى و قاضى ‏بنام کوفه نزد امام صادق علیه السلام رفت و از آن حضرت پرسش هایى نمود و پاسخ‏هاى خوبى شنید. سپس به امام خطاب کرد و عرض نمود:
«اشهد انکم حجج الله على خلقه» (12) ؛ شهادت می‌دهم که شما حجت‏هاى خداوندى بر بندگانش هستید.
عمرو بن عبید معتزلى و امام صادق علیه السلام
«عمرو بن عبید معتزلى‏» به نزد امام جعفر بن محمد علیه السلام مشرف شد، وقتى رسید این آیه را تلاوت نمود: «الذین یجتنبون کبائر الاثم و الفواحش.‏» (13)
سپس ساکت‏ شد. امام صادق علیه السلام فرمود: چرا ساکت ‏شدى؟ گفت: خواستم ‏که شما از قرآن گناهان کبیره را یکى پس از دیگرى براى من بیان ‏نمایى. حضرت شروع کرد و به ترتیب از گناه بزرگ‏تر یکى پس از دیگرى را بیان نمود. از بس که امام خوب و عالى پاسخ عمرو بن ‏عبید را داد که در پایان عمرو بن عبید بی‌اختیار گریست و فریاد زد:
«هلک من قال براءیه و نازعکم فى الفضل و العلوم‏» (14) ؛ هر کس به راى خویش سخن بگوید و در فضل و علم با شما منازعه ‏کند، هلاک می‌شود.
 
جاحظ و امام صادق علیه السلام
«ابو بحر جاحظ بصرى‏» که از دانشوران مشهور قرن‏ سوم بود، درباره‏ امام صادق علیه السلام بیان داشت:
«جعفر بن محمد الذى ملا الدنیا علمه و فقهه و یقال ان اباحنیفه من ‏تلامذته و کذلک سفیان الثورى و حسبک بهما فى هذاالباب» (15) ؛ جعفر بن محمد کسى بود که علم و فقه آن حضرت جهان را پر کرده است ‏و گفته مى‏شود که ابوحنیفه و سفیان ثورى از شاگردان او بودند. همین در عظمت علمى آن حضرت کافى است.
 
عمر بن مقدام و امام صادق علیه السلام
«عمر بن مقدام‏» از علماى معاصر امام صادق علیه السلام درباره‏ آن حضرت‏ مى‏گوید:
«کنت اذا نظرت الى جعفر بن محمد علمت انه من سلاله النبیین و قد رأیته واقفا عند الجمره یقول سلونى، سلونى» (16) ؛ هنگامى که جعفر بن محمد را مى‏دیدم، مى‏فهمیدم که او از نسل ‏پیامبران است. خودم دیدم که در جمره‏ منا ایستاده بود و از مردم مى‏خواست که از او بپرسند و از علم سرشار او بهره‏مند شوند ... .
 
شهرستانى و امام صادق علیه السلام
ابوالفتح محمد بن ابى‏القاسم اشعرى معروف به «شهرستانى‏»(479-547 ه .ق) در کتاب گرانسنگ «الملل و النحل‏» درباره‏ ‏عظمت امام صادق علیه السلام مى‏نویسد:
«و هو ذو علم عزیز فى الدین و ادب کامل فى الحکمه و زهر بالغ ‏فى الدنیا و ورع تام عن الشهوات» (17) ؛ امام صادق علیه السلام در امور و مسایل دینى، از دانشى بى‏پایان و در حکمت، از ادبى کامل و نسبت ‏به امور دنیا و زرق و برق‏هاى آن، از زهدى نیرومند برخوردار بود و از شهوت‏هاى نفسانى دورى مى‏گزید.
 
ابن خلکان و امام صادق علیه السلام
ابن خلکان درباره‏ امام صادق علیه السلام مى‏نویسد:
«احد الائمه الاثنى عشر على مذهب الامامیه و کان من سادات‏ اهل‏البیت و لقب بالصادق لصدق مقالته و فضله اشهر من ان یذکر» ؛ او یکى از امامان دوازده‎گانه‏ امامیه و از بزرگان اهل‏بیت رسول‏ خدا بود. به جهت صدق در گفتارش به لقب صادق شهرت یافت و فضل‏ او مشهورتر از آن است که نیازمند به توضیح داشته باشد.
ابن خلکان همچنین مى‏نویسد: امام صادق علیه السلام در صنعت کیمیا (شیمى) از مهارت خاصى بهره‏مند بود، ابوموسى جابر بن حیان طرطوسى، شاگرد ایشان بود. جابر کتابى شامل هزار ورق تالیف کرد که تعلیمات ‏جعفر بن محمد را در برداشت و حاوى پانصد رساله بود. (18)
«نعمان بن ثابت ‏بن زوطى‏» معروف به «ابو حنیفه‏» (80 - 150ه.ق.) پیشواى فرقه‏ حنفى که از نظر زمانى معاصر با امام ‏صادق علیه السلام بود، درباره‏ عظمت امام صادق علیه السلام اظهارات و اعترافات‏خوبى دارد. از جمله درباره‏ آن حضرت گفت: «ما رأیت افقه من جعفر بن محمد و انه اعلم الامه‏»؛ من فقیه‏تر و داناتر از جعفر بن محمد ندیده‏ام. او داناترین فرد این امت است.
ابن حجر عسقلانى و امام صادق علیه السلام
شهاب الدین ابوالفضل احمد بن على مصرى شافعى، مشهور به «ابن‏ حجر عسقلانى‏» (773-852 ه .ق) درباره‏ امام صادق علیه السلام مى‏گوید:
«جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب فقیهى است‏ بسیار راست گفتار.» (19)
ابن حجر در کتاب تهذیب التهذیب از ابى‏حاتم و او از پدرش نقل ‏مى‏کند که درباره‏ امام صادق علیه‎السلام بیان داشت: «لا یسأل عن مثله.»
و نیز مى‏نویسد: ابن عدى گفته است:
«و لجعفر احادیث و نسخ و هو من ثقات الناس ... و ذکره ابن حبان ‏فى‏الثقات و قال کان من سادات اهل‏البیت فقها و علما و فضلا ... و قال النسایى فی‌‏الجرح و التعدیل ثقه.» (20)
براى جعفر بن محمد احادیث و نسخه‏هاى بسیار است. او از افراد موثق است. ابن حبان او را در زمره‏ ثقات قرار داده است و گفته‏ است: جعفر بن محمد از بزرگان اهل‏بیت رسول خدا است و ازجهت ‏فقه، علم و فضل مقام بالایى دارد. «نسایى‏» در جرح و تعدیل، امام صادق علیه السلام را از افراد «ثقه‏» معرفى کرده است.
صاحب «سیر اعلام النبلاء» و امام صادق علیه السلام
صاحب «سیر اعلام النبلاء» درباره‏ امام صادق علیه السلام می‌نویسد:
جعفر بن محمد بن على بن حسین که از فرزندان حسین بن على ریحانه‏ ‏رسول خدا است، یکى از بزرگان است که مادرش «ام فروه‏» دختر قاسم بن محمد بن ابى‏بکر است و مادر ام فروه «اسماء» دختر عبدالرحمان بن ابى‏بکر است. به همین جهت است که آن حضرت مى‏گفت: من از دو جهت ‏به ابوبکر منتسبم. او بزرگ بنى‏هاشم است. از محضر علمى او افراد بسیارى کسب فیض کردند، از جمله، فرزندش «موساى‏ کاظم‏»، «یحیى ابن سعید انصارى‏»، «یزید بن عبدالله‏»، «ابوحنیفه‏»، «ابان بن تغلب‏»، «ابن جریح‏»، «معاویة ‏بن ‏عمار»، «ابن اسحاق‏»، «سفیان‏»، «شبعه‏»، «مالک‏»، «اسماعیل بن جعفر»، «وهب بن خالد»، «حاتم بن اسماعیل‏»،«سلیمان بن بلال‏»، «سفیان بن عینیه‏»، «حسن بن صالح‏»، «حسن بن عیاش‏»، «زهیر بن محمد»، «حفص بن غیاث‏»، «زید بن‏ حسن‏»، «انماطى‏»، «سعید بن سفیان اسلمى‏»، «عبدالله بن‏ میمون‏»، «عبدالعزیز بن عمران زهرى‏»، عبدالعزیز دراورى‏»، «عبدالوهاب ثقفى‏»، «عثمان بن فرقد»، «محمد بن ثابت ‏بنانى‏»، «محمد بن میمون زعفرانى‏»، «مسلم زنجى‏»، «یحیى‏قطان‏»، «ابوعاصم نبیل‏» و ... (21)
همو در کتاب «میزان الاعتدال‏» مى‏نویسد:
جعفر بن محمد یکى از امامان بزرگ است که مقامى بس بزرگ دارد و نیکوکار و صادق است. (22)
 
ابن حجر هیتمى و امام صادق علیه السلام
شهاب الدین ابوالعباس، احمد بن بدرالدین شافعى، معروف به «ابن ‏حجر هیتمى‏» (909 - 974 ه.ق) در «صواعق المحرقه‏» درباره‏ ‏امام صادق علیه السلام مى‏نویسد:
مردم از آن حضرت دانش‏هاى بسیارى فرا گرفته‏اند. این علوم و دانش‏ها توسط مسافران به همه ‏جا راه یافت و سرانجام آوازه‏ ‏جعفر بن محمد در همه جا پیچیده شد. عالمان بزرگى مانند «یحیى ‏بن سعید»، «ابن جریج‏»، «مالک‏»، «سفیان ثورى‏»، «سفیان ‏بن عینیه‏»، «ابوحنیفه‏»، «شعبه‏» و «ایوب سجستانى‏» از او حدیث نقل کرده‏اند. (23)
 
میرعلى هندى و امام صادق علیه السلام
«میرعلى ‏هندى‏» که از علماى نامدار اهل ‏سنت است و در همین دوره‏ ‏معاصر می‌زیست درباره‏ عظمت علمى و اخلاقى امام صادق علیه السلام می‌گوید:
آراء و فتاواى دینى تنها نزد سادات و شخصیت‏هاى فاطمى رنگ فلسفى ‏به خود گرفته بود. گسترش علم در آن زمان، روح بحث و جستجو را برانگیخته بود و بحث‏ها و گفتگوهاى فلسفى در همه‏ اجتماعات رواج‏ یافته بود. شایسته‏ ذکر است که رهبرى این حرکت فکرى را حوزه‏ ‏علمى‏اى که در مدینه شکوفا شده بود، بر عهده داشت. این حوزه را نبیره‏ على بن ‏ابى ‏طالب علیه السلام به نام امام جعفر که «صادق‏» لقب ‏داشت، تاسیس کرده بود. او پژوهشگرى فعال و متفکرى بزرگ بود و با علوم آن عصر به خوبى آشنایى داشت و نخستین کسى بود که مدارس‏ فلسفى اصلى را در اسلام تاسیس کرد.
در مجالس درس او تنها کسانى که بعدها مذاهب فقهى را تاسیس‏ کردند، شرکت نمى‏کردند بلکه فلاسفه و طلاب فلسفه از مناطق دور دست‏ در آن حاضر مى‏شدند.
«حسن بصرى‏» موسس مکتب فلسفى «بصره‏» و «واصل بن عطا» موسس ‏مذهب «معتزله‏»، از شاگردان او بودند که از زلال چشمه‏ دانش او سیراب می‌شدند. (24)
 
پی‌‏نوشت‎ها:
1- شمس الدین ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج ‏6، ص‏257/ تاریخ‏الکبیر، ج 2، ص‏199 و 198، ح‏2183.
2- سیر اعلام النبلاء، ج ‏6، ص 258/ بحارالانوار، ج‏47، ص‏217.
3- شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 2، ص ‏519، طبع قم، نشر اسلامى.
4- سیر اعلام النبلاء، ج ‏6، ص‏256.
5- ابن تیمیه، التوسل و الوسیله، ص 52/ جعفریان، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، ص‏327.
6- شیخ صدوق، امالى، ص‏143، ح‏3.
7- شهید مطهرى، سیرى در سیره‏ ائمه اطهار علیهم السلام، ص‏149.
8- شرح الاخبار فى فضایل الائمه الاطهار، ج‏3، ص‏299، ح‏1203.
9- امالى صدوق، ص 435 و436، ح 2.
10 و 11- همان، ص‏343، ح‏16.
12- من لایحضره‏الفقیه، ج 1، ص 188، ح‏569.
13- سوره نجم، آیه 32.
14- کلینى، کافى، ج 2، ص 287- 285.
15- رسائل جاحظ، ص‏106/ حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، ص‏328.
16- سیر اعلام النبلاء، ج‏6، ص‏257.
17- الملل و النحل، ج 1، ص‏147/ حیات فکرى و سیاسى امامان ‏شیعه، ص 330.
18- وفیات الاعیان، ج 1، ص‏327/ سیره‏ پیشوا، ص‏353/ حیات فکرى‏ و سیاسى امامان شیعه، ص 330.
19- تقریب التهذیب، ص 68.
20- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 104.
21- سیر اعلام النبلاء، ج‏6، ص 255 و256.
22- لغت نامه دهخدا، ج‏9، ص‏130- 323.
23- الصواعق المحرقه، ص 201.

24- مختصر تاریخ العرب، ص‏193/ سیره‏ پیشوایان، ص 352.

منبع: فرهنگی دانشگاه علوم پزشکی مشهد

سخن19

یا حق

امام سجاد علیه السلام: منتظران ظهور مهدی برترین‌های هر زمان هستند.

امام حسین علیه السلام: بی‌گمان،دل‌های شیعیان ما از هر خیانت، کینه و فریب پاک است.

 حضرت علی بن الحسین علیه السلام: معبود من! اگر گناه از بنده زشت است؛ولی گذشت از سوی تو چه زیباست.

حضرت امام سجاد علیه‌السلام: خدایا! با زیبایی‌ات از زشتی ما درگذر.

حضرت سجاد: حق مال و دارایی تو این است که آنرا از راه حلال بدست آوری و در راه حلال خرج کنی.

سخن 18  سخن17   سخن16   سخن 15   سخن14   سخن 13  سخن١٢   سخن11  سخن10    سخن9   سخن٨  سخن ۷  سخن ۶   سخن۵   سخن۴     سخن٣    سخن۲     سخن1   

17شهریور

بنام خدا

مشابهت17 شهریور در ایران با امروز بحرین برای

17شهریور

همه یک نشان است

در کشتار مردم عزم جزم کردن

کشتن برای ماندن

کشتن کودکان و زنان برای حکومت

استفاده از قدرت سرکوب برای ماندن بر سر قدرت

مشابهت دیروز پهلوی با امروز آل خلیفه و آل سعود است

انکار واقعیت هیچ از حقیقت نمی‌کاهد

واقعیتها روز بروز آشکار می‌شود و دروغ و تزور همراه با زور و سلطه خود را نابود می‌کند

محمدرضا شاه ایران یک نشان عمومی برای این مورد است

حالا با یک توطئه بتونی از سال سی و دو بگریزی سال 57 می‌آید کوبنده و وحشتناک

دیروز بن علی رفت خیال کنم خیلی بهتر رفت تا رفتن و نرفتن نامبارک مصری و نا مبارک مصری بهتر رفت تا معمر قذافی لیبیایی

و علی عبداله صالح بنظر می‌آید بدتر از قذافی برود

و آل سعود که شریک ریختن خونهای شهدا در بحرین و یمن است

و در کمی قبل تر شریک در قتل کودکان و زنان و مردان بی‌گناه غزه می‌رود

و تاریخ خواهد دید که ظالم ماندنی نیست

صدام رفت از دنیا

امام خمینی هم رفت از دنیا

این دو در کمی قبل از رفتن در این دنیای فانی با هم بر سر اصول جنگ داشتند اما هر کدام چگونه از این حیات به سرای دیگر پا گذاشتن

مردم هر دو را دیدند

مواضع آنها

حرکات آنها

قذافی تا قبل از بار زدن تاسیسات هسته‌ای و روانه آمریکا کردن بین مردم لیبی یک وجه داشت

بعد از آن یک وجه

برای غرب و آمریکا این مرد قبلش یک جانی بود و یک تحریم شده

بعد از آن مرد صلح شد و ضد تروریست

این تعریف غرب است در دمکراسی و تروریست بودن

با غرب باش جانی و دیکتاتور و مستبد باش تو بهترین هستی منافع ما را تامین کن مردمت را بکش سر به نیست کن

زندان داشته باش زندانی سیاسی داشته باش بمب اتمی داشته باش بمب شیمایی داشته باش

اصلاً اگر نداری بهت می‌دهند

صدام تا با غرب بود بر ضد ایران بود بمب شیمایی

کارخانه ساخت آنرا از غرب از همین آلمان دریافت نمود

وقتی صدام به کویت حمله می‌کند غرب مواضع‌اش چیز دیگری است

و وقتی باید عمرش تمام شود

هیچ کدام از این اقلام را نباید داشته باشد

و باید نابود شود

بی غرب باش بهترین دمکراسی را داشته باش تو مستیدی

بی غرب باش هیچ بمب و هیچ جنگ افزاری نداشته باش تو بمب شیمیایی هسته‌ای نوترونی و غیره را داری

تو همه چیز بدی که وجود دارد هستی

اما همه بدی‌ها را داشته باش با غرب باش تو فرشته‌ای

نمونه‌اش حکومت سعودی است

نمونه بارز آن حکومت اسرائیل است که تروریست دست یک دولتی دنیاست

غرب برای حفظ آن از هیچ چیز کم نمی‌گذارد

خنده دار نیست یک سازمان دول(به دروغ ملل) که حمله به کشتی صلح را حق اسرائیل بداند

این یعنی تمام غرب و آبروی غرب

فاشیست به معنای واقعی

این یک واقعیت است که آنچه غرب در جهان اسلام ریسیده بوده در حال پنبه شدن است

و موج دوم انقلابها در حال شکل گیری

این موج همان نشان دادن نقشه راه و همان حرکت تسخیر لانه جاسوسی در ایران است

که با تسخیر لانه جاسوسی اسرائیل در مصر رقم خورد و این ادامه خواهد یافت تا نتیجه رضایت بخش مردم مصر و دیگر کشورها رقم بخورد

شورای نظامی مصر قادر به کنترل و مهار انقلاب و دور زدن انقلاب و مردم نخواهد بود

این بزودی ثابت خواهد شد.