انار

انار

معرفی انار و دلمشغولیهای یک هموطن
انار

انار

معرفی انار و دلمشغولیهای یک هموطن

نمایشگاه بهاره

بنام متحول کننده احوال   

 توضیح: چون این نمایشگاه‌ها مثل اینکه هرساله است و ما هم بخاطر بچه‌هایمان در یکی از شهرهای محل اقامت آنها ناچاراً ما را به این نمایشگها می‌برند و باعث نوشتن این نوشته‌ها می‌شوند و من هم لابد می‌شوم قضیه آقا مصطفی را پیش بکشم. امسال بخاطر دخترم رفتیم یزد پارسال هم که بخاطر پسرم رفتیم رفسنجان . خواستم بدانید قسمت اول سخن تکراری است ولی ادامه‌اش نه!

********************************************************************

پانزده شانزده سال قبل که ساکن شهر کرمان بودم و موتورسیکلت وسیله نقیله، برای تهیه وسیله‌ای یدکی از موتور ما را حواله دادند به دکان آقا مصطفی روبروی بازار مظفری خیابان میرزارضا کرمانی نزدیک میدان مشتاق.
وقتی به این مغازه رسیدم بسیار شلوغ بود. در هرحال وقتی که توانستم وسیله را بخرم از قیمت آن تعجب کردم ظاهراْ تفاوت آن خیلی ارزان‌تر از بازار بود.
درد سرتان ندهم این مغازه و مغازه دار چند ویژگی داشت که شلوغی آن بنظرم که اینها بودند را باعث شده بود:
* این آقا مصطفی بسیار خوش برخود و خوش اخلاق بود.
* اجناس‌اش را با سود بسیار کم می‌فروخت لذا مشتری زیادی داشت و جبران آن با فروش بالا می‌شد.
* با حوصله بود و با محبت.
* هیج وسیله‌ای را نبود که نداشته باشد.
* دوستان زیادی در مغازه‌اش کمک‌اش می‌کردند.نه برای مزد بلکه از سر دوستی و ....
* وقتی وارد می‌شدی با شلوغی، او از همان پشت میز باهات حال و احوال می‌کرد. هرچند به وقتش وسیله‌ای که می‌خواستی می‌داد.
* خیلی از وسایل را خودت می‌توانستی برداری و واررسی کنی
* پس دادن وسیله‌ای که بکارت نمی‌آمد هیچ منعی نداشت.
* .... و دیگر خوبیها
از هزاران خوبی او که رد بشم باید اشاره کنم که:
* وسایل و لوازم یدکی در این مغازه شلوغ و بی‌نظم روی هم و..... تل‌انبار بود.
* گاهی با مشتری گرم می‌گرفت که حوصله را سر می‌برد.
.... بیشتر مشتریان بخاطر اخلاق‌اش مشتری‌اش بودند نه ارزانی کالا‌هایش

*****نمایشگاه بهاره یزد******

دیروز بخاطر دیدار رفتیم یزد، اول که وارد می‌شویم از طرف کرمان شروع یزد ،شهر رحمت آباد است بجای سرعت گیر کوه‌های از اسفالتیزد با قدمت تاریخ ریخته‌اند هر صد و یا دویست متر که پدر(بقول خودشان پیر) ماشین را می‌سوزاند وداغان ، آخر شهرداری حمیدیا بجای یک دست‌انداز کوچک که هزینه کمی دارد چندین ماشین آسفالت را وسط تل‌انبار کرده که از نظر کارایی همان دست‌انداز کوچک هم انجام می‌دهد که خراب کردن ماشینها و سایل نقلیه است! نه سرعت گیر بودن کسانی که سرعت دارن هیچ توجه‌ای به آنها نه داشته نه خواهند داشت! مطمئن باشید چه کوه باشد چه جوی و چه کوچک

از این کوه‌ها که رد شدیم میدان امام حسین بطرف ورزشگاه نصیری و سپس چندین کیلومتر جلوتر یک سوله که شده نمایشگاه بهاره مثل همه شهرهای دیگه!

وقتی رسیدم این نمایشگاه مرا بیاد آن مغازه انداخت.از نظر شلوغی و تل‌انبار بودن وسایل داخل غرفه‌ها و ....این فروشنده‌ها برعکس آقا مصطفی نه اجناس‌شان خوب بود همه بنجل (البته با اغراق)و تاریخ مطول و.... فروش تکی هم که کمتر داشتند برای ده تومان ارزانتری باید یک کارتن بخری یا جین و... جنس فروخته شده پس گرفته نمی‌شودجنس قابل وارسی نبوده و.....بالاخره از حسن‌های آقا مصطفی هیچ خبری نبود ولی بدی‌ها را هزاران بیشتر داشتند.

مضاعف اینکه:هیچ کنترلی بر فوشنده‌ها نمی‌شد.هر کس هرکسی بود.داخل سالن بعلت نداشتن تهویه و بوی سیر و سرکه و ترشی .... فله‌ای تنفر بر انگیز بود.بیرون سالن که گوشت و مرغ صفهایش بی‌انتها 

 یک غرفه پیدا می‌شد انگار معلوم نبود که این غرفه لوازم آریشی می‌فروشد یا لوله پولیکا یا نخود و لوبیا یا نوشابه و چای ..... یا پشتی و مبل و.....دستشوی‌ها که ندانستم کجاست.... هیچ کس جواب این بی‌مسئولتها و ..... را نمی‌داد.

^^^پیشنهاد^^^

نظر من اینه که وقتی مغازه‌ دارها حق داشته باشند غرفه بگیرند این اوضاع پیش می‌‌آید، پس برای اینکه غرفه‌ها سروسامان داشته باشند باید غرفه در اختیار شرکت تولیدی یا نماینده آن باشد و او هم حق فروش هیچ کالایی بجز همان تولیدات شرکت نباید داشته باشد

تا قیمتها فقط همان تخفیف عمده خرید مغازه نباشد بلکه فروش تولیدی باشد و....

در ثانی وقتی می‌خواهی جنسی بخری در یک غرفه بدانی که اگر جنس دیگری بخواهی کجا بروی نه اینکه از یک غرفه همه چیز قابل خرید باشد عین داروخانه‌های شهر و دیگر مغازه‌های شهر انواع اجناس انواع تولیدی‌ها روی هم تل‌انبار باشد ( برعکس مغازه‌ها که چیده و منظم شده‌اند )و شلوغی بی‌خودی که انواع مشکلات را بوجود می‌آورد را شاهد باشیم.

برای وزارت بازرگانی هم آرزوی موفقیت داریم اما  هرچند که این نمایشگاه‌ها باعث بالا نرفتن قیمتهاست ولی فکری هم به محل و سرویس‌ها و نوع کالاهای عرضه شده وفروشنده‌ها ... نیز داشته باشد.

رهایی

بنام رهایی بخش یکتا

می‌دانستم که تو آزادی، رها شو از اینهمه در بندیاز هر غم و رنجی.

اما من گرفتار هزار اندیشه تاریک،

وای از آن همه ناپسندی و زشتی،

گویم چه بود که ما را بسر نیامد،

اما او را کمال آمد.

آیا او کامل گشته و ما همچنان ناقص.

رهایم کن ای فکر پلید.

ای دریای ظلمانی ای راه ناتمام .

وای از این همه بی‌وفایی.

بلایی را گرفته که رهاییاز آن بسیار سخت می‌نماید.

مگر نه؟

جواب آید که آهای مردمان نامردم.

ای نامحرمان حرامزاده فکریست که رهایم نمی‌کند.

باز آی رهایی به لانه‌ات،

به این آشیانه تنهایی.

همان مسکن اصلی.

رها شو از غم و رنج بسیار.

تنها شو.

بپر از دیوار جدایی ،

های ناآشنای دیرین.

رها شو از همه غمهای دنیا.

خالق آباد در سال۱۳۵۵

بسمه تعالی

خالق آباد روستایی است قدیمی در شرق انار با فاصله ٤ کیلومتری انار و که زمانی آباد بوده ولی اکنون تقریباً خالی از سکنه می‌باشد

این متن از کتابی است از:

وزارت دفاع ملی

سازمان جغرافیائی کشور

اداره جغرافیائی

بنام:

فرهنگ جغرافیائی

آبادیهای کشور جمهوری اسلامی ایران

انار

جلد94- چاپ یکم

برگ NH-40-5سال 1358(در داخل جلد 1357)

البته قابل ذکر است که آنچه بعنوان تعداد جمعیت و... که در این کتاب آمده و آنطور که در مقدمه این کتاب آمده مربوط به گروهی پژوهشگر است که در سال 1353 در فارس سرگرم کار شده و نتیجه کار آنها 138 جلد شده که طبق یک نقشه راهنما(شکل در پستهای قبل آمده است) می‌باشد که هیچ مبنای اهمیتی قابل ذکری برای نقاط نیست بدین جهت این مجلد هم که بنام انار ثبت است فقط می‌توان مرکزیت نقطه را مشخص کند نه اهمیت جمعیتی دارد نه اهمیت تقسیمات کشوری. برای پیدا کردن هر نقطه یا شهر و آبادی ما ماید در نقشه محل آنرا و سپس براساس حروف الفبا آنرا می‌توانیم پیدا کنیم.

لذا این مجلد کتاب شهر شهربابک و روستاهایی از رفسنجان و ... را در بر گرفته است.

دیگر نقاط جغرافیایی از قبیل دشت و رود و کوه و.... در همان روستاهایی که کنار آن است توضیح داده شده است.(در مورد خالق اباد بدون هیچ دخل و تصرفی از این کتاب در صفحه ٢٩الی ٣٠ چنین بیان شده است). حتی با اینکه رسم‌الخط کتاب به من نمی‌خورد و ... برای امانت با سختی سعی کردم عین نوشته در آید( با این حال پرانتز سبز از من است) مثل چسباندن حروف و غیره در آینده من در نوشته جدید توضیحات و اشتباهات این متن را می‌آورم و علل آنرا بررسی می‌کنم امیدوارم که فرصت اجازه دهد.

اما خالق آباد در این کتاب:

خالق آباد KHALEQABAD

ده از دهستان انار، بخش حومه، شهرستان رفسنجان، استان کرمان

طج(طول جغرافیایی) َ١8 55ْ، عج(عرض جغرافیایی) ۵3َ 30ْ، ارتفاع م(ارتفاع متوسط)1398متر.کویری، گرم خشک در 4 ک م(کیلومتری) خاور انار , 98ک م شمال باختری رفسنجان.

جمعیت: 40 خانوار سرشماری۲۵۲۵(۱۳۴۵ه.ش) 92تن.

زبان: فارسی

دین:اسلام؛ شیعه

کار و پیشه:کشاورزی،باغداری و فرشبافی؛ فرشها با طرح کاشان.

کشت:آبی؛ آب از چه نیمه ژرف.

فرآورده‌ها: گندم،پنبه،یونجه و پسته.

رستینی‌ها:گیاهانی مانند متک(شیرین بیان) که کاربرد داروئی دارد.

جانوران: شغال ، روباه و خرگوش.

مردم آبادی از شرکت تعاونی روستای انار هستند بهره می‌گیرند.

حس ششم

بنام دارای بی همتا

 آن سال در هتل عراقی در مشهد ساکن بودیم با خانواده همسر و اقوام دیگر ایشان، آن سالها هتل عراقی برای خودش برو بیایی داشت، نه اینکه هتل باشد مثل یک مسافرخانه شاید هم یک کاروانسرا، در مقایسه با هتلهای کنونی کلمه کاروانسرا مصداق خوبی است چون زائرسراها هم امروزه بهتر هستند یا بهتر و تمیزتر اداره میشوند.

 البته امروزه خدا را شکر که از آن هتل اثری نیست هتلی که فقط یک اسم را یدک می‌کشید طرح توسعه حرم کلکش را کند آن سالها هم تنها حسنی که داشت نزدیکی به حرم رضوی بود، من که در آن زمانها به هتل دیگری سکونت نکرده بودم که ببینم همه آنها چنین بودند یا این اینچنین بود خیال نکنم بقیه هم چنین بودند!کمک از حس ششم

 در این هتل یک طبقه پنجم داشت آخرین طبقه که تعداد اتاقهایش کمتر بود و برای خودش بروبیایی جداگانه داشت و افراد خاصی در آن ساکن بودند البته از نوع منفی و خلاف از آنجا که حس ششم انسان گاهی که نباید خوب کار کند چنین است و گاه نیاز کم قدرت می‌شود، از رفت و آمدهای یکی از اهل طبقه فوق دانستم که آنجا چه می‌گذرد.

این افراد با مدیر( داخلی یا پذیرش کننده) ساخت و پاختهایی داشتند که از حرکات آنها می‌شد فهمید که این مدیران بهره بیشتری از جای دادن به این افراد می‌برند تا از مالک و ارباب.

در آن سال من سخت گرفتار دیسک کمر بودم و باید روی سطح صاف و سخت ،تخت می‌خوابیدم و بیشتر استراحت می‌کردم تا وَرجک وُرجک، لذا از تنبلی هم که داشتم و شرایط کاروانسرای موصوف که همیشه خالی از سرقت نبود، صبحها همراه همسفران برای نماز صبح گهگاه می‌رفتم بیشتر نمی‌رفتم.

همه به مدیران شیفت هتل اعتراض داشتند که ازشان دزدی شده ولی کسی جوابگو نبود و سعی می‌کردند مسئله را مخفی نگهدارند که دیگران توجه نکنند و بتوانند افراد خاص اهل طبقه پنجم بکارشان ادامه دهند!

آن روز طبق معمول همراهیان نیم‌ساعت قبل از اذان آماده رفتن می‌شدند و هنوز دقایقی از رفتن آنها نگذشته بود سرک کشیدن یک نفر آشنا را در عالم خواب و بیداری و تاریکی شب دیدم خیال کردم عموجان خانم است که عقب افتاده می‌خواهد اگر من بیدارم همراه برویم حرم، چون ما را خواب یافته پس رفت.

لحظاتی بعد که بلند شدم برای وضوع  شخصی ناآشنا وارد راهرو اختصاصی ما شد و چون با من روبرو شد سریع با حالتی که راه دستشوی‌ها را اشتباه آمده برگشته و وارد دستشویی شد و ما را از حس ششم که وقت بکاری گیری‌اش بود محروم کرد، آخر حس ششم اینجا باید به کمک می‌آمد.

 .... صداهایی از اتاق خانواده خانم به گوشم رسید همه چیز یکباره در ذهنم به هم پیوند خورد طبقه پنجم، سرک کشیدن آن نا‌اشنا، ورودی راهرو، دستشویی.... پس اتفاقی که نباید می‌افتاد افتاد!

 بلند شدم رفتم به اتاقشان گفتم حتماً دزدی شده در حالی که کیف خالی شده هنوز وسط اتاق بود همه چیز برایم روشن شد، گفتم ببینم از ما چی زدند دست کردم در جیب شلوارم که در جا کمدی بود کیفم نبود جیب دیگر را وارسی کردم این یکی خالی نشده بود. پس بله یکی را از دست داده بودم.

اشاره اینکه آن سالها بر خلاف اکنون که هیج کیف جیبی‌ای ندارم آن موقع دوتا کیف داشتم یکی مدارکم و کمی پول داشت و دیگری چک پولها و ... دزد فقط اولین جیب شلوار را خالی کرده بود و در عالم شتاب خود به دیگری از شانس ما سر نزده بود.

حدود بیست و پنج هزار تومانی برده بود برایم مهم نبود ای کاش مدارکم لااقل به هر طریقی بود بدستم می‌رسید که نرسید و نرسید،پولهای اصلی هنوز در جای خودش بود، تذکر آن سالها هنوز کارتهای بانکی و الکترونیکی موجود نبود لذا تنها راه مسافرت برداشتن پول نقد بود و چک پول معروف به سپه جک.

بر گشتم که بد خبری همراه با خوش خبری خود را برایشان بدهم قضایای اتفاق افتاده را برایشان مرور کردم و میزان پولهای سرقت شده؛ از مادر خانم هم حدود هفتاد هزار تومان زده شده بود، جالب این بود که در اتاقشان خواهر خانم‌ام که بچه بود می‌ماند که دزدی نشود گفتیم هیچ نفهمیدی گفت نه انگار در عالم خواب عمیقی بسر می برده،وقتی بخواهد اتفاقی بی‌افتد نه حس ششم کار می‌کند نه دیگر حواس پنجگانه!

هر چند پول دزدی امروزه پولی حساب نمی‌شود ولی آنروزها که حقوق من کمتر از نصف آن بود مبلغ زیادی به حساب می‌آمد.

در این حال مادر خانم‌ام سخنی گفت که هنوز آویزه گوشم است گفت با اینکه او پولها را برده ولی ما داریم و او ندارد. این سخن وقتی به سالهای بعد آن مراجعه شود معلوم می‌شود که درست است چرا که با این دزدی ما گدا نشدیم یعنی انگار که اتفاقی نیفتاده ولی دزده همان گدا مانده وامانده از زندگی است البته دزده را من شناختم و زندگی همراه با نکبت او را و معتاد بودنش و .... همه نشان می‌داد که او ندارد و ما داریم.

اگر چه دزده در هنگام دزدی خود را پولدار می‌بیند ولی بزودی چنان باد، همه دارایی‌اش از دست می‌رود و نفرینها می‌ماند برایش،تنها سرمایه دزدها همین نفرینهاست هرچند که مادر خانم‌ام او را لعن نکرد ولی دیگران چرا.

پ.ن: در سفر پول نقد زیاد بر ندارید، بقیه را بسپارید به حساب الکترونیکی.

نتیجه: دزدها از پول دزدی خیر نمی‌بینند و سرمایه آنها ماندگاری نفرینها و ... است

بهترین

یا منان

بهترین و ارزنده‌ترین زیور انسان آرامش توام با ایمان است.

 

رسول اعظم اسلام حضرت محمد ابن عبداله (ص)

بهترین و ارزنده‌ترین تکیه‌گاه توکل است .

امام علی علیه اسلام

بهترین مال آن است که به آن، آبرویت را حفظ کنی.

 امام حسین علیه‌السلام

بهترین اعمال شیعیان ما انتظار فرج است.

 امام جواد علیه‌السلام

بهترین ها از نظر معصومین