بنام رحیم بی همتا
وَلا تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّواْ اللَّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذَ لِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِم مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُم بِمَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ
و به کسانى که غیر خدا را مىخوانند ناسزا نگویید که آنان نیز از روى جهل و دشمنى به خداوند ناسزا مىگویند. ما این گونه عمل هر امّتى را برایشان جلوه دادیم. سپس بازگشت آنان بهسوى پروردگارشان است، پس خداوند آنان را به آنچه مىکردند خبر مىدهد.
108 - انعام
بهترین پیامی که رهبر روشن ضمیر بیان کردن در این عید غدیر و باید در گوشهای همهی ما جای گیرد همین پیام است.
غدیر نباید مایه تفرقه باشد بلکه میتواند روشنگر و راهنما و وحدتآفرین باشد.
بجای استدلال آوردن و بحث در حوزههای علیمه و کرسیههای بحث و مجالس خصوص
کلام تهمت و ناسزا و فحش و دشنام از تریبونهای عمومی و وبها و وبلاگها و روزنامهها بیرون زدن است.
این بحثها هیچگاه نمیتواند کسی را از دینش منصرف کند و یا راهنمایی برایش باشد.
اینها فقط میتواند آتش دشمنی و فتنهها را شعلهور سازد و آب به آسیاب دشمن سرازیر.
نکاتی که در این آیه قرآن بیان داشته امروز متاسفانه رعایت نمیشود و دشمن بهترین فرصت را یافته و بهترین بهرهبرداری را میکند.
ما نمیتوانیم با کار غلط کسی را از کار غلط بازداریم.
ما نمیتوانیم راه بد را با ناسزا نشان دهیم.
ما نمیتوانیم خود مروج بد باشیم اما بدی را شر بشماریم.
ما نمیتوانیم با ناسزا و فحش خود را حق بدانیم و دیگران را نا حق.
ما نمیتوانیم با فحش به دیگران راهنما باشیم و بیان کننده منطق داشتن
ما نمیتوانیم با ناسزا باعث گناه شویم(ناسزا به خدا و یا پیامبر و امام و...)
ما باید با منطق با دیگران صحبت کنیم نه با ناسزا.
ما باید دلیل محکم ارائه دهیم نه فحش.
ما باید دیگران را از زشتی عمل آگاه کنیم نه خود زشت گو باشیم.
ما باید دیگران را به زیباییها آشنا کنیم نه به زشتی.
ما باید اعمال درست دیگران را بگویم نه نادرستها و زشتها را.
و اینک
هشداری به همه:
اگر بخواهیم هر روز بر تفرقه بیافزایم نه اینکه اهل سنتی شیعه نخواهد شد بل نه ما میمانیم نه او.
بارها دوستانی را دیدهام که با اینکه استدلال حقانیت شیعه را دارند ولی دارای تحمل نبوده و به ناسزا گویی هم روی میآورند
که این کار هم غلط است هم در نیت آنها شک ایجاد میکند.
اگر بدانیم که ما و اهل تسنن دشمنانی مشترک داریم آن موقع بهتر خواهیم دید که باید به آنچه با هم داریم و به هم داریم باید اکتفا کنیم.
علت اینکه امروز در غزه برادران مسلمانمان در فلاکت بسر میبرند آیا متمرکز شدن روی وحدت است یا اختلاف.
بجای اینکه منادی وحدت باشیم، شیپور تفرقه شدهایم.
بجای تاختن بر یک عده شکمباره بیدین سوار بر امت اسلام با همدیگر درگیر هستیم.
هنوز راهی دراز داریم که بدانیم رهبران دینی چه میبینند و ما کجای کار هستیم.
نکته:
لعن و برائت از دشمن نیاز ماست تا موضع ما را مشخص کند نه فحش و دشنام
که این دو ،دو مقال جدا گانه است و نباید با هم اشتباه گردد.
بنام مدبر شب و روز
چقدر زشت و کریه است کسانی که خود را مدیر میدانند و دوران مدیریتی خود را و چگونگی مدیر شدن خویش را فراموش کردهاند
و چرا مدیر شدن و چقدر ادامه دادهاند و... را از حافظه پاک کرده
و امروز با شعارهای شیوخیت و ریش سفیدان و... را بکار میبرند
و جوانان را بر نمیتابند و برای مدیریت آنها کلمه زود بودن را بکار میبرند.
با دولت نوگرا که استعدادهای جوانان را در عرصه مدیریت فعال کرد و شکوفا مشکل پیدا کرده و هر روز به نوعی ساز ناسازگاری میزنند.
آقایی که خود با یک دیپلم ناقص به منصب استانداری رسیدی آنروز چرا نگفتی که برای اینکار هنوز جوان هستی؟
هنوز شیخویت نداری!
وقتی تمام و کمال مدیریت یک استان را بدست گرفتی چقدر در آن سر رشته داشتی؟
برای شما زود نبود اما جوان امروزی که با یک کوله بار از تجربیات شما به کار گرفته شده نباید مدیر میشد.
همیشه باید مدیریت دست یک عده خاص دست بدست شود.
آنزمان را یادمان رفته که وقتی وزیری برداشته میشد در وزارتخانه دیگری وزیر میشد و داد همه در آمده بود که مگر قطعالرجال شده!
نه! شما وقتی به مدیریت رسیدی نه تجربهاش را داشتی نه ارث بهت رسیده بود رانتی بود که چون همای سعادت بر شانهات نشسته بود!
و از این رانت استفاده (سوء استفاده) کردی و بدون گذراندن تحصیلات دانشگاهی مدارک عالیه را گرفتی!
و به پستهای مدیریت بالاتر و.... جابجا شدنها ادامه دادی.....!!!
امروز تنها کاری که دولت نهم به انجام رساند این خواسته جوانان عزیز که نمیتوانستد وارد حلقه مدیریت بشوند وارد کرد و چه گناه بزرگی مرتکب شد!
بطوری که شما فکرش را نمیکردید این حلقه انحصاری بشکست!
شما چرا احساس سرشکستگی میکنید و دادتان در آمده است!؟
راستی حسینی بگوید! چون دستمان از رانتها بریده شده است !!! همین!
چرا دولت را به بیتجربگی و غیرکارشناسی متهم میکنید.
درد شما چیز دیگری است. رانت،رانت،رانت،......
شما که با این رانتها امروز هم در کمال آسایش و مکنت بسر میبرید کسی که قبل بردههای شما را ازتان نگرفته فقط از بیشتر آن محروم شدهاید!
حق آن بود که قبلیها را نیز ازتان بستانند؛
تا کی میخواهید دستتان بر همه چیز بند باشد و تسلط به همه چیز داشته باشید.
کی شما باید سکان مدیریت را به دیگران بدهید؟
بعد از شما چه کسانی باید این کشتی را هدایت کند؟
حتماً فرزندان دلبند و ننر و... شما؟
نه آقا در این کشور کسی جای تو را میگیرد که هیچگاه بفکرت هم نرسیده!
آنکس که نان از بازوی خویش خورده و عرق جبین ریخته!
هر چند شما کیسههای خود را پر کردهاید و حتماً هنوز میکنید!
کسی مثل شما حق ندارد که بر همان روش اسلاف و غیرکارآمد شما ادامه بدهد.
یادمان نمیرود که هدفمند کردن یارانه(سوبسید)ها در قانون برنامه سوم و چهارم توسعه بوسیله همین شما اجرایی نشد چون زیان سیاسی و مدیریتی و اقتصادی شامل حالتان میشد هنوز هم میشود پس باید دادتان در آید که این طرح باز هم اجرا نشود ولی همه میدانند که این طرح لازم است و باید اجرا شود؟
اما کی؟
اگر به شما باشد تا ابد نباید اجرا گردد !
چون همیشه یا انتخابات است یا یک مسئله دیگر یا هر بهانه دیگر، مهمترین علت آن همان زیان اقتصادی است که به رانتهای پیش ساخته شما وارد میشود.
شما امروز لازم بود که تجارب خود را در اختیار جوانان قرار دهید و همهاش بفکر رانت نباشید،
کمی هم بفکر دیگران باشید، اگر اجرای آن باعث زیان سیاسی است این دولت که مصمم به اجرای آن است بگذارید صدمه بخورد،
مهم این است که مملکت صدمه نخورد.
اگر راست میگوید مردم صدمه میخورند پس راهکار بدهید.
چرا راهکار شما همین طرح است؟
چرا اجرا کردن آنرا صلاح نمیدانید؟
راهکار دیگری که ندارید فقط اجرای آنرا بد میدانید؟
خودتان که اجرا نکردید؟
دیگران هم اجرا نکنند؟
پس چه از این راهکار؟
بهتر است که کلاه خود را قاضی کنید و دست از این شعارهای عوام فریب بردارید و قدم در راه راست نهید و دولت را یاری کنید که این طرح را به بهترین نحو اجرا کند.
مهارتهای خویش را هم سخاوتمندانه در اختیار جوانان این مملکت قرار دهید خواهید دید که کاری خواهند کرد کارستان و کشوری خواهند ساخت گلستان خیلی هم نگران نباشید البته نگران مردم باشید فقط شعار ندهید همت کنید اختیار بدهید به جوانان
شیوخیت در مدیریت و... را به گذشت زمان بسپارید شاید که فرجی حاصل گردد اگر دلسوزید اگر نه باز بر همین طبل توخالی خود بکوبید.
شما بقولی آردهای خود را بیختهاید باید الکها(غربیلها) را هم بیآویزید.
بسم الله الرحمن الرحیم
مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ ۱۹
بیَْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا یَبْغِیَانِ ۲۰
فَبِأَىِّ ءَالَا ءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ ۲۱
یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ ۲۲ رحمن ۱۹-۲۲
(اما) میان آن دو فاصلهاى قرار داد که به هم تجاوز نکنند.
پس کدام یک از نعمتهاى پروردگارتان را انکار مىکنید؟
از هر دو (دریا)، مروارید و مرجان بیرون مىآید.
چقدر غریب است عنوان با مناسبت امروز ولی از نظر خودم خیلی هم قریب است.
مرزی است اینجا٬ آنجا هم هنوز مرزی است؛ بین خیلی از چیزها مرز وجود دارد٬ اصلاْ همه چیز باید در هم اثر بگذارند هم بینشان مرز وجود داشته باشد.
شاید بتوان دو همسایه را مثال آورد؛ در خیلی از امور آنقدری که دو همسایه بهم نزدیک هستند وجود ندارد.
به کار هم میرسند مشکل هم را حل میکنند که گاهاْ دو برادر نمیتوانند چنین بهم برسند.
ولی اگر بین مرز احترام ٬ دخالت نکردن در زندگی دیگری وجود نداشته باشد این دو بجای اینکه پشتوانه هم باشند٬
بیشتر دشمن هم خواهند شد.
توصیهای که وجود دارد اثری است که دو همسایه باید بر هم داشته باشند باید مثبت باشد اگر منفی شد. خدا بخیر گرداند!
حالا از آثار مثبت دیگری که میتوان مثال زد؛ آب و روغن است آنهم همان که شما منتظرش هستید؛
در موتور٬ آب در کارکردی که دارد باید موتور را سرد کند و این سرد نمودن کارکرد روغن را که روان کردن و از بین بردن اصطکاک است٬
اثر مثبت میگذارد. و از طرفی روغن هم اگر کارکرد خود را داشته باشد باعث تولید گرمای کمتر شد و گرمای کمتر
از جوش آمدن زیاد آب جلوگیری و مصرف سوخت کمتر و در جهت بالا رفتن راندمان موتور موثر خواهند شد.
حالا اگر روغن کارکرد درستی نداشته باشد گرمای زیادی را تولید و همه چیز بهم خواهد ریخت و آب هم به همین صورت.
این درست کار کردن وقتی از بین میرود که یک سوراخ این دو را قاطی کند و آنقدر بد خواهد شد که دیگر موتور هم از کار میافتد.
اصطلاح آب و روغن قاطی کردن از همینجا ظهور وبروز یافته.
هرگاه به ما گفته شود که حریم را نگهداریم نشان اثر نداشتن نیست یا به عبارتی بیاثر بودن نخواهد بود.
بلکه معلوم میکند که داخل شدهایم و بجای اثر مثبت قاطی کردهایم و مرز را شکستهایم و از حریم بیرون رفتهایم.
شاید بتوان یک مثال جاری و ساری را زد؛ که همین مثال باعث شد من در چنین روزی این پست را قرار دهم.
زن و مرد به عبارت صحیحتر دو نفر همسر٬ اینها در همه چیز به هم نزدیک شدهاند که بیشترین اثرها را داشته باشند.
چنانکه حضرت زهرا(س) و حضرت علی(ع) چنین کردند و قرآن این دو را چون دو دریا مثال میآورد که در کنار هم قرار گرفتهاند
و چقدر قشنگ بلافاصله میگوید که بین آنها مرز و حریم است و بهم تجاوز نمیکنند و هیچ دخالتی در امور هم ندارند
حالا این دو وقتی در کنا هم بودند و اثر مثبت بهم داشتند چون دو دریا و در هم دخالت نکردند و حریم نگهداشتند
آنوقت یک نتیجه بزرگی دارد و آن نعمتی است که هیچ موجودی نمیتواند آنرا تکذیب کند.
اینها در همه چیز بهم نزدیک هستند و باید کاملاْ همراه و همگام باشند آنقدر مرز بین این دو نزدیک است که تفکیک آن از هم خیلی
سخت است کوچکترین تغییر یکی دیگری را متغییر میکند و اینجا باید گفت حریم به این نزدیکی نگهداری آن
هم حساس و از مو باریکتر است. باید توجه داشت که اگری کوچکترین اثر به دخالت تبدیل نشود و اینجا
شاید کوجکترین شکستکی حریم نیز نیاز نباشد بلکه کمترین سوراخ باعث آب و روغن قاطی شدن میشود
و عملکردها بهم میریزد؛ و خدای نکرده خانواده دچار عوارض زیاد شده و گاهاْ همین رخنهها منجر به طلاق
و آن آخر قاطی کردن میرسد٬ که قابل اصلاح نیست ؛ و شاید هم طلاق.
پس بهتر است در زندگی زناشویی همیشه و همه وقت حریم را نگهداشت.
به همان اندازه که مرزها بیشتر گسترش مییابد و بهم نزدیکتر میشود حساسیت آن هم بسیار بیشتر میگردد.
و نگهداری آن هم سختر و دشوارتر و کسانی که در خانه و ... به دیگر افراد احترام نگه میدارند و مرزها را نمیشکنند با محبت رفتار میکنند برخوردهای درست دارند اینها قدر این نزدیکیها را خوب میدانند
و بیشترین زندگی و سالمترین را برای خود و جامعه به ارمغان میآورند که کم هدیهای هم نیست.
زندگیهای مشترکی که هر لحظه آن پر است از محبت و بدون رخنهها ساخته شده و اگر سوراخی هم در آن پیدیدار شده
بسرعت در همان مراحل اولیه گرفته شده و اثرات به دخالت تبدیل نگشته باید قدر دانست و آنها را الگو معرفی نمود.
و نمونه بارز آن زندگی دخت پیامبر با پسر عم پیامبر است. این زندگی و پیوند بقدری عالی است که باید سر مشق همه قرار گیرد.
محبتی که بهم داشتند٬ همکاری که در فکر و کار بهم مینمودند. همه مشکلات را براحتی پشت سر میگذاشتند
و از طرفی در امور هم نیز دخالت نمیکردند ور نه فرزندانی چون حسن وحسین و زینب و امکلثوم هم تحویل نمیدادند.
از هر دقیقه زندگی مشترک و هر لحظهای که از آن با درستی طی میشود به خود تبریک بگویید.
و هر مرحلهای که صحیح طی میکنید باید قدرش را بدانید و سعی کنید الگوها همیشه سرمشق باشند تا انحراف ایجاد نگردد
و به بهتر نمودن آن تلاش کنید و قدر آنرا بدانید.
برای اینکار مواظف باشید مرزها باقی بماند و حرمتها از بین نرود و گر نه آب و روغن قاطی خواهد شد
حتی کمی از آن هم خوب نیست و اثر آن هم شاید قابل جبران نباشد.
خدایا ما را در شناخت بهتر زندگی مشترک یاری فرما
و مددمان ده که بتوانیم آن مرزهای گسترده زندگی مشترک را نگسلیم.
دو دریا را روان ساخت که به هم مىرسند.بنام حی دانا
امام نهم که نامش «محمد» و کنیهاش «ابو جعفر» و لقب او «تقى» و «جواد» است، در ماه رمضان سال 195 ه. ق در شهر «مدینه» دیده به جهان گشود.
مادر او «سبیکه» که از خاندان «ماریه قبطیه» همسر پیامبر اسلام به شمار مىرود، از نظر فضائل اخلاقى در درجه والایى قرار داشت و برترین زنان زمان خود بود، به طورى که امام رضا - علیه السلام- از او به عنوان بانویى منزه و پاکدامن و با فضیلت یاد مىکرد.
روزى که پدر بزرگوار امام جواد - علیه السلام - در گذشت، او حدود هشت سال داشت و در سن بیست و پنج سالگى به شهادت رسید و در قبرستان قریش در بغداد ( کاظمین) در کنار قبر جدّش، موسى بن جعفر - علیه السلام - به خاک سپرده شد.
خلفاى معاصر حضرت
پیشواى نهم در مجموع دوران امامت خود با دو خلیفه عباسى یعنى «مأمون» (193 - 218) و «معتصم» (218 - 227) معاصر بوده است و هر دو نفر او را به اجبار از مدینه به بغداد احضار کردند و طبق شیوه سیاسى اى که مأمون در مورد امام رضا به کار برده بود، او را در پایتخت زیر نظر قرار دادند.
امامِ خردسال
از آنجا که حضرت جواد نخستین امامى بود که در کودکى به منصب امامت رسید، طبعاً نخستین سؤالى که در هنگام مطالعه زندگى آن حضرت به نظر مىرسد، این است که چگونه یک نوجوان مىتواند مسئولیت حساس و سنگین امامت و پیشوایى مسلمانان را بر عهده بگیرد؟ آیا ممکن است انسانى در چنین سنى به آن حد از کمال برسد که بتواند جانشین پیامبر خدا باشد؟ و آیا در امتهاى پیشین چنین چیزى سابقه داشته است؟
در پاسخ این سؤالها باید توجه داشت: درست است که دوران شکوفایى عقل و جسم انسان معمولاً حد و مرز خاصى دارد که با رسیدن آن زمان، جسم و روان به حد کمال مىرسند، ولى چه مانعى دارد که خداوند قادر حکیم، براى مصالحى، این دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود کوتاه ساخته، در سالهاى کمترى خلاصه کند. در جامعه بشریت از آغاز تاکنون افرادى بودهاند که از این قاعده عادى مستثنا بودهاند و در پرتو لطف و عنایت خاصى که از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنین کودکى به مقام پیشوایى و رهبرى امتى نائل شدهاند.
براى اینکه مطلب بهتر روشن شود ذیلاً مواردى از این استثناها را یاد آورى مىکنیم:
1 - قرآن مجید درباره حضرت یحیى ورسالت او و اینکه در دوران کودکى به نبوت برگزیده شده است، مىفرماید: «ما فرمان نبوت را در کودکى به او دادیم».
بعضى از مفسران کلمه «حکم» را در آیه بالا به معناى هوش و درایت گرفتهاند و بعضى گفتهاند: مقصود از این کلمه، «نبوت» است. مؤید این نظریه روایاتى است که در کتاب «اصول کافى» نقل شده است، از آن جمله، روایتى از امام پنجم وارد شده است که حضرت طى آن با تعبیر «حکم» در آیه مزبور، به «نبوت» حضرت یحیى در خردسالى استشهاد مىکند و مىفرماید: پس از در گذشت زکریا، فرزند او یحیى کتاب و حکمت را از او به ارث برد و این همان است که خداوند در قرآن مىفرماید: «یا یَحْیى خُذِ الْکَتابَ بِقُوّة وَ آتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً»:«اى یحیى کتاب (آسمانى) را با نیرومندى بگیر، و ما فرمان نبوت را در کودکى به او دادیم».
2 - با اینکه براى آغاز تکلم و سخن گفتن کودک معمولاً زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مىدانیم که حضرت عیسى - علیه السلام - در همان روزهاى نخستین تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود (که به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنیا آورده بود و به این جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود).
بشدت دفاع کرد و یاوههاى معاندین را با منطق و دلیل رد کرد، در صورتى که این گونه سخن گفتن و با این محتوا، در شأن انسانهاى بزرگسال است. قرآن مجید گفتار او را چنین نقل مىکند:
(عیسى) گفت: «بى شک من بنده خدایم، به من کتاب (آسمانى= انجیل) عطا فرموده و مرا در هر جا که باشم وجودى پربرکت قرار داده است، و مرا تا آن زمان که زندهام به نماز و زکات توصیه فرموده و (نیز مرا) به نیکى در حق مادرم سفارش کرده و جبار و شقى قرار نداده است».
با توجه به آنچه گفته شد به این نتیجه مىرسیم که قبل از امامان نیز، مردان الهى دیگرى از این موهبت و نعمت الهى برخوردار بودهاند و این امر اختصاص به امامان ما نداشته است.
گرداب اعتقادى
اما بر رغم تمام آنچه در مورد امکان رسیدن به مناصب بزرگ الهى در سن خردسالى گفته شد، هنوز مشکل کوچکى سنّ حضرت جواد، نه تنها براى بسیارى از افراد عادى از شیعیان حل نشده بود، بلکه براى برخى از بزرگان و علماى شیعه نیز جاى بحث و گفتگو داشت.
به همین جهت پس از شهادت امام رضا - علیه السلام - و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شیعیان - بویژه شیعیان عامى - با گرداب اعتقادى خطرناک و در نوع خود بى سابقهاى مواجه شدند و کوچکى سن آن حضرت به صورت یک مشکل بزرگ پدیدار گردید.
«ابن رستم طبرى»، از دانشمندان قرن چهارم هجرى، مىنویسد:
«زمانى که سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدرش را به قتل رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانى فرو رفتند و در میان مردم اختلاف نظر پدید آمد و سنّ ابو جعفر را کم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحیر شدند».
به همین جهت، شیعیان اجتماعاتى تشکیل دادند و دیدارهایى با امام جواد به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از اینکه او داراى علم امامت است، پرسشهایى را مطرح کردند و هنگامى که پاسخهاى قاطع و روشن و قانع کننده دریافت کردند، آرامش و اطمینان یافتند.
مورخان در این زمینه مىنویسند: چون امام رضا - علیه السلام - در سال ٢٠٢ رحلت نمود، سنّ ابوجعفر نزدیک به هفت سال بود، ازینرو در بغداد و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. «ریّان بن صلت»، «صفوان بن یحیى»، «محمد بن حکیم»، «عبدالرحمن بن حجاج» و «یونس بن عبدالرحمن»، با گروهى از بزرگان و معتمدین شیعه، در خانه «عبدالرحمن بن حجاج»، در یکى از محلههاى بغداد به نام «برکه زلزل» گرد آمدند و در سوک امام به گریه و اندوه پرداختند... یونس به آنان گفت: دست از گریه و زارى بردارید، (باید دید) امر امامت را چه کسى عهده دار مىگردد؟ و تا این کودک (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه کسى باید بپرسیم؟
در این هنگام «ریّان بن صلت» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى که به سر و صورت او مىزد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ایمان مىکنى و شکّ و شرک خود را پنهامى مىدارى؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتى اگر طفل یک روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد حتى اگر صد ساله باشد، چون دیگران یک فرد عادى خواهد بود، شایسته است در این باره تأمّل شود. در این هنگام حاضران به توبیخ و نکوهش یونس پرداختند .
و در آن موقع، موسم حج نزدیک شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار ابو جعفر عازم مدینه گردیدند، و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام صادق - علیه السلام - که خالى بود، رفتند و روى زیرانداز بزرگى نشستند. در این هنگام عبدالله ابن موسى، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. یک نفر بپا خاست و گفت: این پسر رسول خداست، هرکس سؤالى دارد از وى بکند. چند نفر از حاضران سؤالاتى کردند که وى پاسخهاى نادرستى داد!...
شیعیان متحیّر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن کردند و گفتند: اگر ابوجعفر مىتوانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمىآمد و جوابهاى نادرست نمىداد!
در این هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق» وارد مجلس گردید و گفت: این ابوجعفر است که مىآید، همه بپا خاستند و از وى استقبال کرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساکت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتى که پاسخهاى قانع کننده و کاملى شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: عموى شما، عبدالله چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: عمو! نزد خدا بزرگ است که فردا در پیشگاه او بایستى و به تو بگوید: با آنکه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟!
«اسحاق بن اسماعیل» که آن سال همراه این گروه بود، مىگوید:
من نیز در نامهاى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مىکنم که دعا کند خداوند بچهاى را که همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى که مردم سؤالات خود را مطرح کردند، من نیز نامه را در دست گرفته بپا خاستم تا مسائل را مطرح کنم. امام تا مرا دید، فرمود: اى اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار؟ به دنبال این قضیه همسرم پسرى به دنیا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم .
این دیدار و بحث و گفتگو و دیدارهاى مشابه دیگرى که با امام جواد - علیه السلام - صورت گرفت مایه اطمینان و اعتقاد کامل شیعیان به امامت آن حضرت گردید و ابرهاى تیره ابهام و شبه را از فضا فکر و ذهن آنان کنار زد و خورشید حقیقت را آشکار ساخت.
حدیث سازان رسوا مىشوند!
نقل شده است که پس از آنکه مأمون دخترش را به امام جواد تزویج کرد در مجلسى که مأمون و امام و یحیى بن اکثم و گروه بسیارى در آن حضور داشتند، یحیى به امام گفت:
روایت شده است که جبرئیل به حضور پیامبر رسید و گفت: یا محمد! خدا به شما سلام مىرساند و مىگوید:
«من از ابوبکر راضى هستم، از او بپرس که آیا او هم از من راضى است؟».
نظر شما درباره این حدیث چیست؟
امام فرمود: من منکر فضیلت ابوبکر نیستم، ولى کسى که این خبر را نقل مىکند باید خبر دیگرى را نیز که پیامبر اسلام در حجة الوداع بیان کرد، از نظر دور ندارد.
پیامبر فرمود: «کسانى که بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثى از من براى شما نقل شد، آن را به کتاب خدا و سنت من عرضه کنید، آنچه را که با کتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنچه را که مخالف کتاب خدا و سنت من بود، رها کنید».
امام جواد افزود: این روایت (درباره ابوبکر) با کتاب خدا سازگار نیست، زیرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و مىدانیم در دلش چه چیز مىگذرد و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم» .
آیا خشنودى و ناخشنودى ابوبکر بر خدا پوشیده بوده است تا آن را از پیامبر بپرسد؟! این عقلاً محال است.
یحیى گفت: روایت شده است که:
«ابوبکر و عمر در زمین، مانند جبرئیل در آسمان هستند».
حضرت فرمود: درباره این حدیث نیز باید دقت شود؛ چرا که جبرئیل و میکائیل دو فرشته مقرّب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهى از آن دو سر نزده است و لحظهاى از دایره اطاعت خدا خارج نشدهاند،
ولى ابوبکر و عمر مشرک بودهاند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شدهاند، اما اکثر عمرشان را در شرک و بت پرستى سپرى کردهاند، بنابر این محال است که خدا آن دو را به جبرئیل و میکائیل تشبیه کند.
یحیى گفت: همچنین روایت شده است که: «ابوبکر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند».
درباره این حدیث چه مىگویید؟.
حضرت فرمود: این روایت نیز محال است که درست باشد، زیرا بهشتیان همگى جوانند و پیرى در میان آنان یافت نمىشود (تا ابوبکر و عمر سرور آنان باشند!) این روایت را بنى امیه، در مقابل حدیثى که از پیامبر اسلام درباره حسن و حسین - علیهما السلام - نقل شده است که «حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند»، جعل کردهاند.
یحیى گفت: روایت شده است که «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است».
حضرت فرمود: این نیز محال است؛ زیرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد(ص) و همه اینها و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت با نور اینها روشن نمىشود ولى با نور عمر روشن مىگردد؟!
یحیى اظهار داشت: روایت شده است که «سکینه» به زبان عمر سخن مىگوید (عمر هرچه گوید، از جانب مَلَک و فرشته مىگوید).
حضرت فرمود: من منکر فضیلت عمر نیستم؛
ولى ابوبکر، با آنکه از عمر افضل است،
بالاى منبر مىگفت: «من شیطانى دارم که مرا منحرف مىکند، هرگاه دیدید از راه درست منحرف شدم، مرا به راه درست باز آورید».
یحیى گفت: روایت شده است که پیامبر فرمود: «اگر من به پیامبرى مبعوث نمىشدم، حتماً عمر مبعوث مىشد».
امام فرمود: کتاب خدا (قرآن) از این حدیث راستتر است، خدا در کتابش فرموده است: «به خاطر بیاور هنگامى را که از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح...».
از این آیه صریحاً بر مىآید که خداوند از پیامبران پیمان گرفته است، در این صورت چگونه ممکن است پیمان خود را تبدیل کند؟ هیچ یک از پیامبران به قدر چشم بر هم زدن به خدا شرک نورزیدهاند، چگونه خدا کسى را به پیامبرى مبعوث مىکند که بیشتر عمر خود را با شرک به خدا سپرى کرده است؟! و نیز پیامبر فرمود: «در حالى که آدم بین روح و جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم».
باز یحیى گفت، روایت شده است که پیامبر فرمود: «هیچگاه وحى از من قطع نشد، مگر آنکه گمان بردم که به خاندان خطّاب (پدر عمر) نازل شده است»، یعنى نبوت از من به آنها منتقل شده است.
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا امکان ندارد که پیامبر در نبوت خود شک کند،
خداوند مىفرماید: «خداوند از فرشتگان و همچنین از انسانها رسولانى بر مىگزیند.
(بنابر این، با گزینش الهى، دیگر جاى شکى براى پیامبر در باب پیامبرى خویش وجود ندارد).
یحیى گفت: روایت شده است که پیامبر(ص) فرمود:
«اگر عذاب نازل مىشد، کسى جز عمر از آن نجات نمىیافت».
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا خداوند به پیامبر اسلام فرموده است: «و مادام که تو در میان آنان هستى، خداوند آنان را عذاب نمىکند و نیز مادام که استغفار مىکنند، خدا عذابشان نمىکند».
بدین ترتیب تا زمانى که پیامبر در میان مردم است و تا زمانى که مسلمانان استغفار مىکنند، خداوند آنان را عذاب نمىکند .
شخصیت امام جواد (ع) از دیدگاه دانشمندان
سخنان و مناظرات امام جواد و حلّ مشکلات بزرگ علمى و فقهى توسط آن حضرت، تحسین و اعجاب دانشمندان و پژوهشگران اسلامى اعم از شیعه و سنى را برانگیخته و آنان را به تعظیم در برابر عظمت علمى امام واداشته است و هر کدام او را به نحوى ستودهاند. به عنوان نمونه، «سبط ابن الجوزى» مىگوید: «او در علم و تقوا و زهد و بخشش بر روش پدرش بود».
«ابن حجر هیتمى» مىنویسد: «مأمون او را به دامادى انتخاب کرد، زیرا با وجود کمى سنّ، از نظر علم و آگاهى وحلم، بر همه دانشمندان برترى داشت».
«شبلنجى» مىگوید: «مأمون پیوسته شیفته او بود، زیرا با وجود کمى سنّ، فضل و علم و کمالِ عقل خود را نشان داده برهان (عظمت) خود را آشکار ساخت» .
استاد شیعه «شیخ مفید»، و «فتّال نیشابورى» از آن حضرت چنین یاد مىکنند: «مأمون شیفته او شد، زیرا مىدید که او با وجود کمى سنّ، از نظر علم و حکمت و ادب و کمال عقلى، به چنان رتبه والایى رسیده که هیچ یک از بزرگان علمى آن روزگار بدان پایه نرسیدهاند».
«جاحظ عثمانى معتزلى» که از مخالفان خاندان على - علیه السلام - بوده، امام جواد را در شمار ده تن از «طالبیان» ى آورده که درباره آنان چنین گفته است: «هر یک از آنان، عالم، زاهد، عبادت پیشه، شجاع، بخشنده، پاک و پاکنهادند. برخى از آنان خلیفه و برخى نامزد خلافت مىباشند و تا ده تن، هر یک فرزند دیگرى است. آنان عبارتند از: حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفربن محمد بن على بن الحسین بن على. هیچ یک از خاندانهاى عرب و عجم داراى چنین نسب شریفى نیست» .
ازدواج توطئهآمیز!
در شرح زندگانى امام رضا - علیه السلام - گفتیم که مأمون چون در میان یک سلسله تنگناها و شرائط دشوار سیاسى قرار گرفته بود، براى رهایى از این تنگناها، تصمیم گرفت خود را به خاندان پیامبر نزدیک سازد، و بر همین اساس با تحمیل ولیعهدى بر امام هشتم مىخواست سیاست چند بُعدى خود را به مورد اجرا بگذارد.
از سوى دیگر، عباسیان از این روش مأمون که احتمال مىرفت خلافت را از بنى عباس به علویان منتقل سازد، سخت ناراضى بودند و به همین جهت به مخالفت با او برخاستند و چون امام توسط مأمون مسموم و شهید شد آرام گرفتند و خشنود شدند و به مأمون روى آوردند.
مأمون کار زهر دادن به امام را بسیار سرّى و مخفیانه انجام داده بود و سعى داشت جامعه از این جنایت آگاهى نیابد و از همینرو براى پوشاندن جنایات خود تظاهر به اندوه و عزادارى مىکرد، اما با همه پرده پوشى و ریاکارى، سرانجام بر علویان آشکار گردید که قاتل امام جز مأمون کسى نبوده است، لذا سخت دل آزرده و خشمگین گردیدند و مأمون بار دیگر حکومت خویش را در معرض خطر دید و براى پیشگیرى از عواقب امر، توطئه دیگرى آغاز کرد و با تظاهر به مهربانى و دوستى نسبت به امام جواد - علیه السلام - تصمیم گرفت دختر خود را به حضرت تزویج کند تا استفادهاى را که از تحمیل ولیعهدى بر امام رضا - علیه السلام - در نظر داشت از این وصلت نیز بدست آورد.
بر اساس همین طرح بود که امام جواد - علیه السلام - را در سال 204 ه. ق یعنى یک سال پس از شهادت امام رضا - علیه السلام - از مدینه به بغداد آورد و به دنبال مذاکراتى که در جلسه مناظره امام با یحیى بن اکثم گذشت (و قبلاً آن را نقل کردیم) دختر خود «امّ الفضل» را به همسرى حضرت درآورد!
انگیزههاى مأمون
این ازدواج که مأمون بر آن اصرار داشت، کاملاً جنبه سیاسى داشت و مىتوان دریافت که وى از این کار چند هدف یاد شده در زیر را تعقیب مىکرد:
1 - با فرستادن دختر خود به خانه امام، آن حضرت را براى همیشه دقیقاً زیر نظر داشته باشد و از کارهاى او بیخبر نماند (دختر مأمون نیز براستى وظیفه خبر چینى و گزارشگرى مأمون را خوب انجام مىداد و تاریخ شاهد این حقیقت است).
2 - با این وصلت، به خیال خام خویش، امام را با دربار پر عیش و نوش خود مرتبط و آن بزرگوار را به لهو و لعب و فسق و فجور بکشاند و بدین ترتیب بر قداست امام لطمه وارد سازد و او را در انظار عمومى از مقام ارجمند عصمت و امامت ساقط و خوار و خفیف نماید!
3 - با این وصلت علویان را از اعتراض و قیام بر ضد خود باز دارد و خود را دوستدار و علاقهمند به آن وانمود کند .
4 - هدف چهارم مأمون، عوامفریبى بود؛ چنانکه گاهى مىگفت: من به این وصلت اقدام کردم تا ابو جعفر - علیه السلام - از دخترم صاحب فرزند شود و من پدر بزرگ کودکى باشم که از نسل پیامبر (ص) على بن ابى طالب - علیه السلام - است. اما خوشبختانه این حُقّه مأمون نیز بى نتیجه بود زیرا دختر مأمون هرگز فرزندى نیاورد. و فرزندان امام جواد - علیه السلام - همگى از همسر دیگر امام بودند.
اینها انگیزههاى مأمون از این ازدواج بود.
حال باید دید امام جواد - علیه السلام - چرا با این ازدواج موافقت کرد؟
از آنجا که بى هیچ شکى، امام اهداف و مقاصد واقعى مأمون را از این گونه کارها مىدانست و نیز مىدانست که او همان کسى است که مرتکب جنایت بزرگ قتل پدرش امام رضا - علیه السلام - شده، به نظر مىرسد که موافقت امام با این ازدواج عمدتاً بر اثر فشارى بوده است که مأمون از پیش بر امام وارد کرده بوده است، زیرا ازدواجى اینچنین، تنها به مصلحت مأمون بوده است نه به مصلحت امام! نیز مىتوان تصوّر کرد که نزدیکى امام به دربار مىتوانست مانع ترور حضرت از طرف معتصم و عامل پیشگیرى از سرکوبى سران تشیّع و یاران برجسته امام توسط عوامل خلیفه باشد، و این، به یک معنا مىتوانست شبیه قبول وزارت هارون از طرف على بن یقطین یعنى نفوذ در دربار خلافت به نفع جبهه تشیّع باشد.
«حسین مکارى»، یکى از یاران امام جواد، مىگوید: در بغداد خدمت امام جواد - علیه السلام - شرفیاب شدم و زندگیش را دیدم. در ذهنم خطور کرد که، «اینک که امام به این زندگى مرفّه رسیده است هرگز به وطن خود، مدینه، باز نخواهد گشت». امام لحظهاى سر به زیر افکند، آنگاه سر برداشت و در حالى که رنگش از اندوه زرد شده بود، فرمود: اى حسین! نان جوین و نمک خشن در حرم رسول خدا(ص)9 نزد من از آنچه مرا در آن مىبینى محبوبتر است .
به همین جهت امام در بغداد نماند و با همسرش «ام الفضل» به مدینه بازگشت و تا سال 220 همچنان در مدینه مىزیست.
شبکه ارتباطى وکالت
امام جواد - علیه السلام - با تمام محدودیتهاى موجود، از طریق نصب وکلا و نمایندگان، ارتباط خود را با شیعیان حفظ مىکرد. در سراسر قلمرو حکومت خلیفه عباسى، امام، کارگزارانى (وکلایى) را اعزام مىکرد و با فعالیت گسترده آنان از تجزیه نیروهاى شیعه جلوگیرى مىشد. کارگزاران امام در بسیارى از استانها مانند: اهواز، همدان، سیستان، بُست ، رى، بصره، واسط، بغداد و مراکز سنتى شیعه یعنى کوفه و قم پخش شده بودند.
امام به هواداران خود اجازه مىداد که به درون دستگاه حکومت نفوذ کرده مناصب حساس را در دست بگیرند، از اینرو «محمد بن اسماعیل بن بزیع» و «احمد بن حمزه قمى» مقامات والایى در دستگاه حکومت داشتند. «نوح بن درّاج» نیز چندى «قاضى بغداد»، و پس از آن قاضى «کوفه» بود.
بعضى دیگر از شیعیان مانند «حسین بن عبدالهه نیشابورى» حاکم «بُست» و «سیستان» شد و «حکم بن علیا اسدى» به حکومت «بحرین» رسید. هر دو نفر به امام جواد - علیه السلام - خمس مىپرداختند که حاکى از بستگى پنهانى آنان به امام نهم بود .
مکتب علمى امام جواد (ع)
مىدانیم که یکى از ابعاد بزرگ زندگى ائمه ما، بعد فرهنگى آن است. این پیشوایان بزرگ هر کدام در عصر خود فعالیت فرهنگى داشته در مکتب خویش شاگردانى تربیت مىکردند و علوم و دانشهاى خود را توسط آنان در جامعه منتشر مىکردند، اما شرائط اجتماعى و سیاسى زمان آنان یکسان نبوده است، مثلاً در زمان امام باقر - علیه السلام - و امام صادق - علیه السلام - (به شرحى که در سیره آنان نوشتیم) شرائط اجتماعى مساعد بود و به همین جهت دیدیم که تعداد شاگردان و راویان حضرت صادق - علیه السلام - بالغ بر چهار هزار نفر مىشد، ولى از دوره امام جواد تا امام عسکرى - علیهما السلام - به دلیل فشارهاى سیاسى و کنترل شدید فعالیت آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعالیت آنان بسیار محدود بود و از این نظر تعداد راویان و پرورش یافتگان مکتب آنان نسبت به زمان حضرت صادق - علیه السلام - کاهش بسیار چشمگیرى را نشان مىدهد.
حضرت جواد - علیه السلام - قریب صد و ده نفر بودهاند و جمعاً 250 حدیث از آن حضرت نقل شده ، نباید تعجب کنیم، زیرا از یک سو، آن حضرت شدیداً تحت مراقبت و کنترل سیاسى بود و از طرف دیگر، زود به شهادت رسید و به اتفاق دانشمندان بیش از بیست و پنج سال عمر نکرد!
در عین حال، باید توجه داشت که در میان همین تعداد محدود اصحاب و راویان آن حضرت، چهرههاى درخشان و شخصیتهاى برجستهاى مانند: على بن مهزیار، احمدبن محمدبن ابى نصر بزنطى، زکریا بن آدم، محمد بن اسماعیل بن بزیع، حسین بن سعید اهوازى، احمد بن محمد بن خالد برقى بودند که هر کدام در صحنه علمى و فقهى وزنه خاصى به شمار مىرفتند، و برخى داراى تألیفات متعدد بودند.
مأمون در سال 218 هجرى درگذشت و پس از او برادرش «معتصم» جاى او را گرفت. او در سال 220 هجرى امام را از مدینه به بغداد آورد تا از نزدیک مراقب او باشد و چنانکه قبلاً ذکر شد، در مجلسى که براى تعیین محل قطع دست دزد تشکیل داده بود، امام را نیز شرکت داد و قاضى بغداد و دیگران شرمنده شدند و چند روز بعد از آن «ابن ابى دؤاد» از حسد و کینه توزى نزد معتصم رفت و گفت: از باب خیر خواهى، به شما تذکر مىدهم که جریان چند روز قبل به صلاح حکومت شما نبود، زیرا در حضور همه دانشمندان و مقامات عالى مملکتى فتواى ابو جعفر (امام جواد)، یعنى فتواى کسى را که نیمى از مسلمانان او را خلیفه و شما را غاصب حق او مىدانند، بر فتواى دیگران ترجیح دادى و این خبر میان مردم منتشر و خود دلیل قاطعى بر حقانیت او نزد شیعیانش شد.
معتصم که مایه ابراز هر نوع دشمنى با امام را در نهاد خود داشت، از سخنان «ابن ابى دؤاد» بیشتر تحریک شد و در صدد قتل امام برآمد و سرانجام منظور پلید خود را عملى ساخت
امام هنگام شهادت (آخر ذی القعده ٢٢٠)بیش از بیست و پنج سال و چند ماه نداشت.
او اینجا تنها کسی است که برای یک حرکت منظم همواره خود در خط اول قرار گرفته.
هرچه فکر میکنم که او چه دارد که سالها برقرار است٬ جوابی جز این اندیشه برایش نمییابم.
باز هم این تفکر را ادامه میدهم که شاید جوابی دیگر بیابم.
انگار این سخترین کار من شده است.
حتماٌْ جوابی برای آن خواهم یافت!
اینک طلائه داری او را باور میکنم.
ای کاش جوابی برای آن پیدا کنم.
وای که چه لجباز مینماید و این فکرهای من درجا میزند.
بالاخره تا آنروز که گره افتاد در کاری ٬ همه اشاره به او کردند و مرا حواله به او دادند.
او درد را میدانست و شکافت مسئله را و سپس حل کرد به راحتی.
او تخصص داشت و به یک کلام زیبا متخصص بود در کار و دانش خود.
یافتم جواب خود که او از چه روی محترم است و متواضع.
و او یک متخصص متواضع متعهد بود.