یا قادر قهار
خواستم چیزی بنویسم در مورد غزه دیدم که آنچه که باید گفته آید در دیدههای بیغل وغش آشکار است پس خموش میشوم و چیزی نمیگویم.
اما نمیتوانم در مورد مصر و حسنی مبارک و نقش مزورانهاش هم چیزی ننویسم.اعمال این فرعون امروز بسیار جالب است.
آخر چگونه میشود تحلیل کرد که کشوری که گذرگاه رفح را ماههاست بر روی یک مشت مردم بیدفاع و بیکس و رانده شده بسته و از رسیدن حتی دارو به آنها جلوگیری میکند.
و در کنفرانس ادیان با شیخ الازهر در بغل پرز قرار میگیرند و با لیدنی دست در دست هم میدهند و در پنهان اتاقهای نیویورک و شرمالشیخ (چه اسم با مسمایی= جایی که از کارها و حرفهایی و قرارهایی که شیوخ و فراعنه در آن میکنند باید شرم کند) به مذاکره و ریش هم قد کردن جهت تدارک حمله به این مردم میکنند و همه قرائن و گفتههایشان نشان از همسوی با صهیونیست میدهد و هیچ شکی را به احمقترین انسانها نمیگذارد که مصر در جنایات غزه شریک است. حالا چطور شده اینها که نمینشیند در کنفرانس اسلامی یک قطعنامه صادر کنند یک جلسه در اجلاس اعراب بر علیه اسرائیل نمیگذارند؛ طرح آتش بس موقت آنهم با سارکوزی که عالم وآدم میدانند که ایشان الفبای سیاست نمیداند از خود بروز میدهند و دلسوز غزه میشوند به نظر حقیر دو چیز را بیشتر آشکار نمیکند که اتفاقاً هر دو هم در این قضیه رخ کرده است خدا رو شکر.
الف) اسرائیل است که از هر موقعی مفتضحتر شده و در کارهای خود روزهای بدتری را نیز پیش بینی میکند پیام خود را از دهان حسنی مبارک مصری یا ملک عبدالله سعودی اعمال میکند که عرب است و به اصطلاح طرف مقابل اسرائیل در صورتی که این حکام عرب فقط یک اسم عرب همراه خود یدک میکشند ولی بقیه همه در اختیار آمریکا و اسرائیل هستند اما چه میشود کرد که دفاع جانانه مردم غزه توان اسرائیل را خیلی زودتر از آنچه فکر میکرد در هم کوبید وجدانهای بیدار جهانیان هم در سراسر جهان بر نسل کشی اسرائیل مهر صحت زد و امروز رسوایی اسرائیل و همدستان آنها آشکارتر از همیشه در سرتاسر جهان مشخص گشته و اخراج سفیر اسرائیل از ونزوئلا و احضار سفیر این کشور در دیگر دول در همین راستا قابل بررسی است و شاید تحمل اسرائیل از این هجمه سیاسی و فشار مردمی جهان به پایان نزدیک است.
و امروزاست که نصر الهی با مقاومت و شهادت زن و کودک و مرد غزهای ببار نشسته است و این شروع کننده نزاع است که جنگ را باخته و نمیخواهد قبول کند.
امروز اگر مصر تنها بعنوان یک بیطرف سردر آخور خود میکرد و ملک عبدالله و شاه اردن و دیگر سران عرب عافیت طلب ، هم تنها همینکار را میکردند و دلسوز مردم غزه نمیشدند مسلم بود که اسرائیلی نمیماند ولی بارها نشان داده شده که این سازشکاران نخواهند گذاشت که این جرثومه فساد نابود شود ای کاش که این تنهای لش که چون اختاپوس بر اعراب افتادهاند خموشی میگرفتند.
پس نتیجه اینکه امروز مصر مثل همیشه نقش منافقانه خود را بازی میکند تا خیال کنند که او دلسوز اعراب گشته است. و اما از طرف دیگر اسرائیل است که هر چه میخواسته کرده و هیچ حاصلی را نگرفته با آمریکا مثل طلبکاران به این پیشنهادها جواب بله هم نمیدهند مثل اینکه تعداد غلط کردیمهای این حکام باید بیشتر باشد و چند کشور اروپایی و چند حاکم دستنشانده دیگر هم باید اضافه شوند تا ایشان به قول خودش کمی کوتاه بیاید و آتش بس موقت و مسلم بعدش هم غیر دائم را بپذیرد و دوباره هرگاه سرش خوش آمد باز روز از نو و روزی از نو و بر مردم بیدفاع بتازد و این دور باشد تا او حکومت کند و کشور غدهی سرطانی همچنان باقی باشد. این نقش بارها به انحاء مختلف تکرار شده است و سر دراز دارد.
اما اینکه چرا مصر شاید خیلی زودتر از وقت معیین بدون عربستان طرح داده در نکته دوم نهفته است.
ب) متزلل شدن حکومتش و رسوایی که ببار آورده است و قیامهایی که در سراسر مصر بپاست و نافرمانیهایی که در ارتش مصر بیشتر و بیشتر میشود و تظاهرات سراسری که دیگر قابل کنترل نیست و چنان حکومت مصر را به لبه پرتگاه نزدیک کرده که اگر این پیش دستی را نمیکرد مسلم حکومت او فرمیپاشید و قیامهای خیابانی که دیگر نمیشد به تنها اخوانالمسلمین ربط داد مسائل رسوا کنندهای است که مصر را واداشته که طرح آتش بس را بدهد.
آنچه که امروز باید جهانیان بدانند این است که کشور مصر و عربستان اگر دلسوز غزه بود ابتدا شیرهای گاز خود را بر اسرائیل میبست و وزیر نفت عربستان نمیگفت از نفت نباید بعنوان یک سلاح بر علیه اسرائیل بکار گرفت( درست نقطه مقابل پیام رهبری و دیدگاه امام راحل(ره) ) و گذرگاههای غزه را باز میگذاشت و مردم مظلوم غزه را محاصره نمیکرد او اگر میخواست کاری به فلسطین انجام دهد در پنهان با سران اسرائیل چراغ آتش افروزی به او نشان نمیداد و در پستوی بی عقلی خود نشستند و فکر کردند میتوانند حماس را نابود کنند و غزه را ملحق کنند به مصر که هم اسرائیل خیالش راحت باشد هم مصر سرپرستی مردمی را بدست گیرد که دیگر ادعای فلسطین نداشته باشند و همان کنند که بر کرانه باختری تا حدودی کردهاند.
خدایا همانطور که تا کنون بر رسوایی این حکام افزودهای بیافزا و بزودی ریشه آنها را برکن.
و پروردگارا اسرائیل را نابود کن و دستهای حامی جهانی آنرا کوتاه و ساقط گردان که ظلم و فساد را به حد اعلای آن رساندهاند.
بنام رب شهید صدیق
بهترین آن دیدم که مرثیه؛ باز این چه شورش است که در خلق عالم است از محتشم کاشانی را امروز مزین کننده این مجاز نوشت کنم.
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بى نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامى ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جاى ملال نیست
سرهاى قدسیان همه بر زانوى غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
گویا عزاى اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پرورده ى کنار رسول خدا حسین
کشتى شکست خورده ى طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربل
گر چشم روزگار به رو زار می گریست
خون می گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابى به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضیقه کردند کوفایان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می مکند
خاتم ز قحط آب سلایمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمى که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمه ى سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوفا خصم در حرم افغان بلند شد
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدى
وین خرگه بلند ستون بی ستون شدى
کاش آن زمان درآمدى از کوه تا به کوه
سیل سیه که روى زمین قیرگون شدى
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعله ى برق خرمن گردون دون شدى
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیماب وار گوى زمین بی سکون شدى
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدى
کاش آن زمان که کشتى آل نبى شکست
عالم تمام غرقه دریاى خون شدى
آن انتقام گر نفتادى بروز حشر با این عمل معامله ى دهر چون شدى
آل نبى چو دست تظلم برآورند ارکان عرش را به تلاطم درآورند
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند اول صلا به سلسله ى انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید زان ضربتى که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش اهل ستم به پهلوى خیرالنسا زدند
بس آتشى ز اخگر الماس ریزه ها افروختند و در حسن مجتبى زدند
وانگه سرادقى که ملک مجرمش نبود کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشه ى ستیزه در آن دشت کوفایان بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتى کزان جگر مصطفى درید بر حلق تشنه ى خلف مرتضى زدند
اهل حرم دریده گریبان گشوده مو فریاد بر در حرم کبریا زدند
روح الامین نهاده به زانو سر حجاب تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب
چون خون ز حلق تشنه ى او بر زمین رسید جوش از زمین بذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانه ى ایمان شود خراب از بس شکستها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند طوفاان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبى رساند گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یکباره جامه در خم گردون به نیل زد چون این خبر به عیسى گردون نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش از انبیا به حضرت روح الامین رسید
کرد این خیال وهم غلط که ارکان غبار تا دامن جلال جهان آفرین رسید
کرد این خیال وهم غلط که ارکان غبار تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه برى ذات ذوالجلال
او در دلست و هیچ دلى نیست بی ملال
ترسم جزاى قاتل او چون رقم زنند یک باره بر جریده ى رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در ید ز آستین چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمى که با کفن خونچکان ز خاک آل على چو شعله ى آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت گلگون کفن به عرصه ى محشر قدم زنند
جمعى که زد بهم صفشان شور کربلا در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز آن نکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سرى را که جبرئیل شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
روزى که شد به نیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجى به جنبش آمد و برخاست کوه ابرى به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتى تمام زلزله شد خاک مطمن گفتى فتاد از حرکت چرخ بی قرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمه اى که گیسوى حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعى که پاس محملشان داشت جبرئیل گشتند بی عمارى محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبى روح الامین ز روح نبى گشت شرمسار
وانگه ز کوفاه خیل الم رو به شام کرد نوعى که عقل گفت قیامت قیام کرد
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند هم گریه بر ملیک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهوئى از دشت پا کشید هرجا که بود طیرى از آشیان فتاد
هرجا که بود آهوئى از دشت پا کشید هرجا که بود طیرى از آشیان فتاد
شد وحشتى که شور قیامت بباد رفت
چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد بر زخم هاى کارى تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی اختیار نعره ى هذا حسین زود سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعهالرسول رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول
این کشته ى فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگى دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهى فتاده به دریاى خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه محیط شهادت که روى دشت از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک لب فتاده دور از لب فرات کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین شاه شهید ناشده مدفون حسین توست
چون روى در بقیع به زهرا خطاب کرد وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
کاى مونس شکسته دلان حال ما ببین ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند در ورطه ى عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
نى ورا چو ابر خروشان به کربلا طغیان سیل فتنها و موج بلا ببین
تنهااى کشتگان همه در خاک و خون نگر سرهاى سروران همه بر نیزه ها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبى مدام یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو غلطان به خاک معرکه ى کربلا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو غلطان به خاک معرکه ى کربلا ببین
یا بضعهالرسول ز ابن زیاد داد
کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد بنیاد صبر و خانه ى طاقت خراب شد
خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهى دریا کباب شد
خاموش محتشم که ازین شعر خونچکان در دیده ى اشگ مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز روى زمین به اشگ جگرگون کباب شد
خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین جبریل را ز روى پیامبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطائى چنین نکرد بر هیچ آفریده جفائى چنین نکرد
اى چرخ غافلى که چه بیداد کرده اى وز کین چها درین ستم آباد کرده اى
بر طعنت این بس است که با عترت رسول بیداد کرده خصم و تو امداد کرده اى
اى زاده زیاد نکرداست هیچ گه نمرود این عمل که تو شداد کرده اى
کام یزید داده اى از کشتن حسین بنگر که را به قتل که دلشاد کرده اى
بهر خسى که بار درخت شقاوتست در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده اى
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو با مصطفى و حیدر و اولاد کرده اى
حلقى که سوده لعل لب خود نبى بر آن آزرده اش به خنجر بیداد کرده اى
ترسم تو را دمى که به محشر برآورند از آتش تو دود به محشر درآورند
ترسم تو را دمى که به محشر برآورند از آتش تو دود به محشر درآورند
این متن برداشتی کاملاْ آزاد با کم و زیادهای بسیاری است از کتاب
شهید فرهنگ پیشرو انسانیت امام حسین(ع) از مرحوم علامه محمد تقی جعفری(ره) یا همان امام حسین(ع).
هر چند وقتی ایشان سخنرانی مینمودند کمتر مطالباش را فهم میکردم البته چون عمق مطالبش زیاد بود.
حالا با اینکه چندین با این کتاب را مطالعه کردهام به این باور رسیدهام که مطالب کتاب هم خیلی ژرف هستند و این نشان از اندیشه عمیق ایشان دارد.
هر چه این کتاب بیشتر مطالعه شود نظرمان در مورد قیام امام حسین(ع) یک دگرگونی خاصی پیدا میکند.
هدفم از این مطلب بیشتر معرفی این کتاب است دوستان را توصیه میکنم حداقل یکبار این کتاب را مطالعه کنید.
... امام حسین چه چیزها دیده است؟
چون عمار یاسر در جنگ صفین به شهادت رسید به معاویه رساندند این پیام پیامبر اعظم(ص) را که « یا عمار تقتُلُکَ الفئةٌ الباغیَة» ای عمار تو را گروهی ستمکار خواهند کشت
اینجا بود که آن ملعون پیرو مکتب ماکیاولی سخنی راند که نشان از بیمنطقی و بیعقلی و استدلالهای پوچ برای مردمی پوچ اطرافش بود.
گفت: بله این درست است چون علی عمار را به میدان جنگ آورد پس علی عمار را کشت.
ولی علی(ع) این مرد اسلام پیام داد به معاویه که من عمار را کشتم همانطور که پیامبر اسلام(ص) عمویمان حمزه را به احد برد و کشت.
چشم باز و گوش باز و این عمی حیرتم از چشم بندی خدا!
البته دیگرانی را هم برده بود که بکشد ولی فرار کردند و کشته نشدند.
حسین(ع) تمام این دورانها و این پیامها را دیده و طرف خود را میشناسد .
روزی که عمویشان ابوذر را به تبعید فرستاندند جز علی و فرزندانش کسی بدرقه ابوذر نرفت.
چه کسی به ابوذر برادر گفته بود که حسن و حسین اورا عمو خواندند جزء پیامبر(ص) کسی چنین نفرموده بود. چرا حسین باید همه اینها را ببیند و بیعت کند با چنین خاندانی!
روزی را که مالک اشتر را با عسل مسموم و شهید کردند آن دلاور مرد ملکوتی زاهدی که علی(ع) گفت نسبت مالک به من مثل نسبت من به رسولالله(ص) بود.
او شهادت حجر و یارانش را دیده بود که با اینکه معاویهبنابوسفیان ملعون به او و دستهاش امان داده بود.
این چگونه اماننامهای بود که منجر به شهادت او شد!
چگونه میتوان مرگ اویس قرنی را دید که پیامبر اکرم(ص) فرمود بود«انی لاشم نفس الرحمن من قِبل الیمَن» من نفس رحمانی از طرف یمن استشمام میکنم.
در رکاب علی(ع) در صفین شربت شهادت نوشیده بود.
... و بعد از همه این مصیبتها مصیبت عظمیی شهادت برادرش و تیرباران کردن جنازهاش را آیا نمیشد به جسم بیجان او که جان پیامبر بود رحم میکردند!
و آنها مردم را بردههای خویش میپنداشتند و نه حُسن تصمیمی و نه حق هیچ اختیاری فقط باید تسلیم محض باشند و.... وقتی که حکومت بدست یزید افتاد که ظاهر اسلام را هم رعایت نمیکرد.
چارهای جز قیام نبود که مردم و اجتماع آن زمان را فهماند سکوت هم حدی دارد .
...... قیام زمانش رسیده است.
محرم را آغاز میکنیم
سیاه میپوشیم
روشنی را کم میکنیم
همدردی میکنیم با آل الله
با مصیبتهای آن همراه میشویم
از مدینه به مکه، از مکه تا کوفه
همراه کاروان آل پیامبر(ص)
عشق آنهاست که از درونمان میجوشد
از کودکی پرورش یافتهایم، در خونمان است
عشق حسین یافتنی نیست
بافتنی هم نخواهد بود
کوچه بازاری هم ابدا
عشق حسین حماسی هم نیست
عشق مولا
عشق مولا کردن
داشتن همه جیز است
بودن برای نبودن و شدن برای نشدن
آزاد شدن برای اسیر نبودن
اسارت برای آزادگی،بندگی برای بنده نبودن
این شورش ربانی است
من و ما نمیشناسد
او همه هست
هست که بماند
هست که بنمایاند
بودن برای نبودن و شدن برای نشدن
اسیری برای اسیر نبودن
اسیر غل و زنجیر بودن
اسیر جان وجهان نشدن
فریاد زنده کردن کالبد اسلام و دمیدن روح به این جسم بیجان شده
صدیی که از ابتدا تا انتهای جهان ادامه خواهد یافت
رنگی که هیچگاه پاک نخواهد گشت
سرمشق، که مشق همه احرار جهان است
شعاری که در اعماق وجود نفوذ میکند
و هیچ نظامی و سیستمی و هیچ قدرتی و نیرویی تاب توان و مقابله با آنرا ندارد
خون بر شمشیر پیروز است!
دفترم را میگشایم
تمام اوراق را میخوانم، بازخوانی میکنم
یکایک ، سطر به سطر
انگار همه آن سطور نوشتهاند ارزان مشو
چطور و چگونه کوچک نشوم! مگر میشود؟
این دفتر این خطوط این بیان همه است کوچک نشو
راه آن و روش آن کامل در یک نسخه و در یک نیم روز بیان شده
فریادی که تاریخ را عوض کرد
تاریخ را نه بلکه، تاریخساز شد، تاریخ را ساخت
سوخت ولی همه جا را روشن کرد
تاریکیها را در نوردید
هیچ تاریکی نتوانست روشنایی آنرا پنهان کند
روشن کرد زمان و مکان
با هم منور شدند
سوخت که روشنی دهد و داد
چنان مشعشع که توان هیچ خفاشی در آن نبود
نابودی تمام خفاشان شب نشین شد
از درون و برون کشید سفیدی را
و پهن کرد آنرا در سرتاسر گیتی
میتوان خط ناپیدایی در آن پیدا کرد و یافت نایافتهها را
باید کورکور باشیم که نبینیم
میخواهم همراه آن باشم
خود را چون قطرهای در اقیانوس ریزم تا اقیانوساش شوم
چون کفی بر یمی
جابجا در امواج خروشانش شوم
امواجی میبرند مرا و آبروی مرا
غرق میشوم مگر بودم که غرق بشوم
نبودن بهترین بودن در این درس عشقبازی اوست
همان به که غرق باشم در ته دریای او
چون جای در فروی دریای او افتخار هر سری است
این عشق عالمگیر است
این عشق ربانی است
این عشق الهی است
یَأَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْءٌ عَظِیمٌ
اى مردم! از پروردگارتان پروا کنید، که همانا زلزلهى قیامت، حادثهاى بزرگ و هولناک است
١-حج
پنج سال قبل پنجم دیماه سال ١٣٨٢ در هنگامی که در انار در دومین روز سمینار دوروزه انار، تلاش، تدبیر برگزار میشد و مقامهای استانی در اینجا بودند
و حقیر در بستر بیماری و بعنوان دبیر کمیسیون اقتصاد و کشاورزی بخش کارهای زیادی بر دوش که همه را به دکتر عبدالهی و رئیس کمیسیون دکتر مهرابی سپرده بودم و از این بابت خیالم راحت بود.
ساعت ١٠ بود که خبردار شدم تعدادی از معاونین استانداری و غیره بخاطر زلزله بم سمینار را ترک کردهاند.
هیچ کس در آن زمان فکرش را نمیکرد که چه اتفاق ناگواری روی داده است.
تازه شب وقتی مسئولین خود را به بم رسانده بودند از عمق فاجعه خبرهایی رسید و تا قبل آن تقریبا زلزلهای عادی و با خسارت کم تصور میشد و یا خبر میرسید و میتوان گفت رسانهها هم زیاد به آن اهمیت نداده بودند.
با تماس با همکاران در شهرستان بم خواستیم که خبری بگیریم که ممکن نشد و نشانی بود که اتفاقاتی بد روی داده است.
روز شنبه ششم دیماه هنوز حالم بد بود با اینحال برای جمعآوری کمکهای خوراکی و پوشاکی به کمک هلال احمر رفتم و بیماری سخت خود را فراموش کردم, با اینحال توان رفتن به بم را نداشتم و چشم پوشیدم خاطر نشان کنم که فاصله از انار تا شهر بم بیش از ٤٥٠ کیلومتر است.
خبرهایی که روزهای بعدی هم میرسید علاوه بر فاجعه زلزله و قربانیانی که گرفته بود و مشکلات دیگر حمله به کاروانهای کمکها و دزدیهای درون شهر و... نیز نشان از فجایع دیگر در کنار فاجعه بود و چه بد است
که وقتی شری میرسد بدیهای دیگر نیز سر از جا بر میدارند و غم را دوچندان میکنند.
شنیدم پیرمردی غریب دو هفته قبل از زلزله بم در انار به بعضیها گفته بود که قرار بود در اینجا بلایی نازل شود بخاطر امامزاده محمد صالح(ع) شهرتان این اتفاق در بم خواهد افتاد!
گاهی چیزهایی شنیده میشود غیر قابل باور ولی بعداً به انسان باورانده میشود.
بگذریم هرچند شر و بدی سخت میگذرد ولی بعداً خوبی و خیر میآورد همیشه بعد از هر شبی هرچند طولانی چون یلدا روز خواهد رسید.
وقتی امروز به شهر بم نگاه بکنیم اگر شهر قبل از سال ٨٢ را بخاطر داشته باشیم باورمان نمیشود که این همان شهر است.
چنان ساخته شده و محکم هم بازسازی گشته که چهره شهر مدرن و نو گشته است و خدا را شکر.
بزرگترین بنای خشتی جهان یعنی قلعه بم ( ارگ قدیم بم) نه هنوز کامل بازسازی گشته و نه خواهد شد
و وقتی هم که بشود آن نخواهد بود که بود.
و حال که شهر ساخته شده مقدار زیادی از داغها به فراموشی سپرده شده است ولی شهری که ایجاد گشته با زلزله سی برابر قدرت قبل یعنی ٩ ریشتر هم دیگر نه آن فاجعه رخ خواهد داد و نه حتی یکصدم خسارت آنروز.
نه آنکه شهر بم چنین شد بلکه بقیه بناهایی که در استان و کشور هم ساخته شدند توجه کردند که شهری که حداقل در سه هزار سال اخیر زلزله نداشته میتواند روزی بلرزد و همه چیز را نابود و این هوشیاری ارزشمند است.
این واقعه مرا بیاد عواقب جنگ انداخت. با همه آن خسارتی که وارد کرد و شهدایی که دادیم امروز کشورمان به نقطهای رسیده که غرب نمیتواند باور کند که ما ایران هستیم
چون در صنایع دفاعی و پرورش نیروی نظامی به نقطهای رسیدهایم که نتوانند بر ما خواستههای نامشروع خود را تحمیل کنند.
و دولتی که میداند ما چه عزتی داریم و یک قدم از حقوقمان نمیگذرد و بخاطر اینکه ما را از بحران هستهای عبور داد و با اقتدار هم اینکار را کرد باید ممنونش بود.
روزی را بیاد آورید که به ما میگفتند برای دو سه سانتریفیوژ هستهای برای کارهای تحقیقاتی و دانشگاهی باید چه کنید و چه از ما اجازه بگیرید و باج بدهید!!!
تا چشم بر هم زدند دیدند ما بیش از ششهزار سانتریفیوژ در تاسیسات نطنز بکار گرفتهایم و هیچ از آنها هم کسب تکلیف نکردهایم!
به گفته شهید بهشتی حالا عصبانی باشند از ما و از این عصبانیت بمیرند.
ما کار خودمان را خواهیم کرد و ذرهای هم کوتاه نخواهیم آمد
و بر این دولت و دانشمندان جوان هستهای خود آفرین میگویم که چنین توانستند قدرت نمایی کنند.