ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
جنوب را میشناسم، با همه گرمی و گرمایش
و جنگ را در کنارش همچون زخمی در درونش
فلک را میشکافت با غرش نه با نیایش
همه جمع زلالند، با خبرند در فصل رویش
صبر را میتوان دید در تاک رکوعاش
ذلت را توان دید در زیر چکمههایش
در افق خطر کشیده ازسرخی نگاهش
به روز ازل تاب داده دل در سکوتش
محبت را نوازش کرده از داستان جنبش
حلالی را در هلالی خم کرده چشم جوشش
سلامی در انتهای بودن پیر مرد کرنش
به روز کارزار چون شیر در غرش
زمان را خفته میبینی در حجم طول بیجودش
ابری از رحمت بیانتها در کوهسار قنوتش
قومی از دود غفلت در گرمای توپ دشمناش
برگ ریزی است در جنبش فصل پاییزش
راه بودن این بود گلواژه خستهتر زاشکش
جاشوی در بلم در راه نیزار پرتپشش
ناقه صلح نگشتیم آب دیدیم در فراقش
تشنه گشتیم آب نخواستیم در تنگی روزش
خلاص گشتیم از باقی تقسیم در تفریقاش
عروج کرده از خاکریز تا انتهای شب در نمازش
در شن گرفتار بر ساحل نشته کشتی امیدش
افطار در فلق آن صوم بیسحر در روز بیغروبش