انار

انار

معرفی انار و دلمشغولیهای یک هموطن
انار

انار

معرفی انار و دلمشغولیهای یک هموطن

امام جواد علیه‌السلام

   بنام حی دانا    

  با تسلیت شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام جواد الائمه به شما عزیران دوستدار خاندان ائمه اطهار و شعیان آن بزرگواران 
 زندگانى امام جواد (ع)

امام نهم که نامش «محمد» و کنیه‏اش «ابو جعفر» و لقب او «تقى» و «جواد» است، در ماه رمضان سال 195 ه. ق در شهر «مدینه» دیده به جهان گشود.

مادر او «سبیکه» که از خاندان «ماریه قبطیه» همسر پیامبر اسلام به شمار مى‏رود، از نظر فضائل اخلاقى در درجه والایى قرار داشت و برترین زنان زمان خود بود، به طورى که امام رضا - علیه السلام- از او به عنوان بانویى منزه و پاکدامن و با فضیلت یاد مى‏کرد.

روزى که پدر بزرگوار امام جواد - علیه السلام - در گذشت، او حدود هشت سال داشت و در سن بیست و پنج سالگى به شهادت رسید و در قبرستان قریش در بغداد ( کاظمین) در کنار قبر جدّش، موسى بن جعفر - علیه السلام - به خاک سپرده شد.

 خلفاى معاصر حضرت‏

پیشواى نهم در مجموع دوران امامت خود با دو خلیفه عباسى یعنى «مأمون» (193 - 218) و «معتصم» (218 - 227) معاصر بوده است و هر دو نفر او را به اجبار از مدینه به بغداد احضار کردند و طبق شیوه سیاسى اى که مأمون در مورد امام رضا به کار برده بود، او را در پایتخت زیر نظر قرار دادند.

 امامِ خردسال‏

از آنجا که حضرت جواد نخستین امامى بود که در کودکى به منصب امامت رسید، طبعاً نخستین سؤالى که در هنگام مطالعه زندگى آن حضرت به نظر مى‏رسد، این است که چگونه یک نوجوان مى‏تواند مسئولیت حساس و سنگین امامت و پیشوایى مسلمانان را بر عهده بگیرد؟ آیا ممکن است انسانى در چنین سنى به آن حد از کمال برسد که بتواند جانشین پیامبر خدا باشد؟ و آیا در امتهاى پیشین چنین چیزى سابقه داشته است؟

در پاسخ این سؤالها باید توجه داشت: درست است که دوران شکوفایى عقل و جسم انسان معمولاً حد و مرز خاصى دارد که با رسیدن آن زمان، جسم و روان به حد کمال مى‏رسند، ولى چه مانعى دارد که خداوند قادر حکیم، براى مصالحى، این دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود کوتاه ساخته، در سالهاى کمترى خلاصه کند. در جامعه بشریت از آغاز تاکنون افرادى بوده‏اند که از این قاعده عادى مستثنا بوده‏اند و در پرتو لطف و عنایت خاصى که از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنین کودکى به مقام پیشوایى و رهبرى امتى نائل شده‏اند.

براى اینکه مطلب بهتر روشن شود ذیلاً مواردى از این استثناها را یاد آورى مى‏کنیم:

1 - قرآن مجید درباره حضرت یحیى ورسالت او و اینکه در دوران کودکى به نبوت برگزیده شده است، مى‏فرماید: «ما فرمان نبوت را در کودکى به او دادیم».

بعضى از مفسران کلمه «حکم» را در آیه بالا به معناى هوش و درایت گرفته‏اند و بعضى گفته‏اند: مقصود از این کلمه، «نبوت» است. مؤید این نظریه روایاتى است که در کتاب «اصول کافى» نقل شده است، از آن جمله، روایتى از امام پنجم وارد شده است که حضرت طى آن با تعبیر «حکم» در آیه مزبور، به «نبوت» حضرت یحیى در خردسالى استشهاد مى‏کند و مى‏فرماید: پس از در گذشت زکریا، فرزند او یحیى کتاب و حکمت را از او به ارث برد و این همان است که خداوند در قرآن مى‏فرماید: «یا یَحْیى‏ خُذِ الْکَتابَ بِقُوّة وَ آتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً»:«اى یحیى کتاب (آسمانى) را با نیرومندى بگیر، و ما فرمان نبوت را در کودکى به او دادیم».

2 - با اینکه براى آغاز تکلم و سخن گفتن کودک معمولاً زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مى‏دانیم که حضرت عیسى - علیه السلام - در همان روزهاى نخستین تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود (که به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنیا آورده بود و به این جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود).

بشدت دفاع کرد و یاوه‏هاى معاندین را با منطق و دلیل رد کرد، در صورتى که این گونه سخن گفتن و با این محتوا، در شأن انسانهاى بزرگسال است. قرآن مجید گفتار او را چنین نقل مى‏کند:

(عیسى) گفت: «بى شک من بنده خدایم، به من کتاب (آسمانى= انجیل) عطا فرموده و مرا در هر جا که باشم وجودى پربرکت قرار داده است، و مرا تا آن زمان که زنده‏ام به نماز و زکات توصیه فرموده و (نیز مرا) به نیکى در حق مادرم سفارش کرده و جبار و شقى قرار نداده است».

با توجه به آنچه گفته شد به این نتیجه مى‏رسیم که قبل از امامان نیز، مردان الهى دیگرى از این موهبت و نعمت الهى برخوردار بوده‏اند و این امر اختصاص به امامان ما نداشته است.

 گرداب اعتقادى‏

اما بر رغم تمام آنچه در مورد امکان رسیدن به مناصب بزرگ الهى در سن خردسالى گفته شد، هنوز مشکل کوچکى سنّ حضرت جواد، نه تنها براى بسیارى از افراد عادى از شیعیان حل نشده بود، بلکه براى برخى از بزرگان و علماى شیعه نیز جاى بحث و گفتگو داشت.

به همین جهت پس از شهادت امام رضا - علیه السلام - و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شیعیان - بویژه شیعیان عامى - با گرداب اعتقادى خطرناک و در نوع خود بى سابقه‏اى مواجه شدند و کوچکى سن آن حضرت به صورت یک مشکل بزرگ پدیدار گردید.

«ابن رستم طبرى»، از دانشمندان قرن چهارم هجرى، مى‏نویسد:

«زمانى که سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدرش را به قتل رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانى فرو رفتند و در میان مردم اختلاف نظر پدید آمد و سنّ ابو جعفر را کم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحیر شدند».

به همین جهت، شیعیان اجتماعاتى تشکیل دادند و دیدارهایى با امام جواد به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از اینکه او داراى علم امامت است، پرسشهایى را مطرح کردند و هنگامى که پاسخهاى قاطع و روشن و قانع کننده دریافت کردند، آرامش و اطمینان یافتند.

مورخان در این زمینه مى‏نویسند: چون امام رضا - علیه السلام - در سال ٢٠٢ رحلت نمود، سنّ ابوجعفر نزدیک به هفت سال بود، ازینرو در بغداد و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. «ریّان بن صلت»، «صفوان بن یحیى»، «محمد بن حکیم»، «عبدالرحمن بن حجاج» و «یونس بن عبدالرحمن»، با گروهى از بزرگان و معتمدین شیعه، در خانه «عبدالرحمن بن حجاج»، در یکى از محله‏هاى بغداد به نام «برکه زلزل» گرد آمدند و در سوک امام به گریه و اندوه پرداختند... یونس به آنان گفت: دست از گریه و زارى بردارید، (باید دید) امر امامت را چه کسى عهده دار مى‏گردد؟ و تا این کودک (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه کسى باید بپرسیم؟

در این هنگام «ریّان بن صلت» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى که به سر و صورت او مى‏زد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ایمان مى‏کنى و شکّ و شرک خود را پنهامى مى‏دارى؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتى اگر طفل یک روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد حتى اگر صد ساله باشد، چون دیگران یک فرد عادى خواهد بود، شایسته است در این باره تأمّل شود. در این هنگام حاضران به توبیخ و نکوهش یونس پرداختند .

و در آن موقع، موسم حج نزدیک شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار ابو جعفر عازم مدینه گردیدند، و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام صادق - علیه السلام - که خالى بود، رفتند و روى زیرانداز بزرگى نشستند. در این هنگام عبدالله ابن موسى، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. یک نفر بپا خاست و گفت: این پسر رسول خداست، هرکس سؤالى دارد از وى بکند. چند نفر از حاضران سؤالاتى کردند که وى پاسخهاى نادرستى داد!...

شیعیان متحیّر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن کردند و گفتند: اگر ابوجعفر مى‏توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمى‏آمد و جوابهاى نادرست نمى‏داد!

در این هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق» وارد مجلس گردید و گفت: این ابوجعفر است که مى‏آید، همه بپا خاستند و از وى استقبال کرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساکت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتى که پاسخهاى قانع کننده و کاملى شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: عموى شما، عبدالله چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: عمو! نزد خدا بزرگ است که فردا در پیشگاه او بایستى و به تو بگوید: با آنکه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟!

«اسحاق بن اسماعیل» که آن سال همراه این گروه بود، مى‏گوید:

من نیز در نامه‏اى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مى‏کنم که دعا کند خداوند بچه‏اى را که همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى که مردم سؤالات خود را مطرح کردند، من نیز نامه را در دست گرفته بپا خاستم تا مسائل را مطرح کنم. امام تا مرا دید، فرمود: اى اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار؟ به دنبال این قضیه همسرم پسرى به دنیا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم .

این دیدار و بحث و گفتگو و دیدارهاى مشابه دیگرى که با امام جواد - علیه السلام - صورت گرفت  مایه اطمینان و اعتقاد کامل شیعیان به امامت آن حضرت گردید و ابرهاى تیره ابهام و شبه را از فضا فکر و ذهن آنان کنار زد و خورشید حقیقت را آشکار ساخت.

  حدیث سازان رسوا مى‏شوند!

نقل شده است که پس از آنکه مأمون دخترش را به امام جواد تزویج کرد  در مجلسى که مأمون و امام و یحیى بن اکثم و گروه بسیارى در آن حضور داشتند، یحیى به امام گفت:

روایت شده است که جبرئیل به حضور پیامبر رسید و گفت: یا محمد! خدا به شما سلام مى‏رساند و مى‏گوید:

 «من از ابوبکر راضى هستم، از او بپرس که آیا او هم از من راضى است؟».

نظر شما درباره این حدیث چیست؟

امام فرمود: من منکر فضیلت ابوبکر نیستم، ولى کسى که این خبر را نقل مى‏کند باید خبر دیگرى را نیز که پیامبر اسلام در حجة الوداع بیان کرد، از نظر دور ندارد.

پیامبر فرمود: «کسانى که بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثى از من براى شما نقل شد، آن را به کتاب خدا و سنت من عرضه کنید، آنچه را که با کتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنچه را که مخالف کتاب خدا و سنت من بود، رها کنید».

 امام جواد افزود: این روایت (درباره ابوبکر) با کتاب خدا سازگار نیست، زیرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و مى‏دانیم در دلش چه چیز مى‏گذرد و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم» .

آیا خشنودى و ناخشنودى ابوبکر بر خدا پوشیده بوده است تا آن را از پیامبر بپرسد؟! این عقلاً محال است.

یحیى گفت: روایت شده است که:

 «ابوبکر و عمر در زمین، مانند جبرئیل در آسمان هستند».

حضرت فرمود: درباره این حدیث نیز باید دقت شود؛ چرا که جبرئیل و میکائیل دو فرشته مقرّب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهى از آن دو سر نزده است و لحظه‏اى از دایره اطاعت خدا خارج نشده‏اند،

 ولى ابوبکر و عمر مشرک بوده‏اند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شده‏اند، اما اکثر عمرشان را در شرک و بت پرستى سپرى کرده‏اند، بنابر این محال است که خدا آن دو را به جبرئیل و میکائیل تشبیه کند.

یحیى گفت: همچنین روایت شده است که: «ابوبکر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند».

 درباره این حدیث چه مى‏گویید؟.

حضرت فرمود: این روایت نیز محال است که درست باشد، زیرا بهشتیان همگى جوانند و پیرى در میان آنان یافت نمى‏شود (تا ابوبکر و عمر سرور آنان باشند!) این روایت را بنى امیه، در مقابل حدیثى که از پیامبر اسلام  درباره حسن و حسین - علیهما السلام - نقل شده است که «حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند»، جعل کرده‏اند.

یحیى گفت: روایت شده است که «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است».

حضرت فرمود: این نیز محال است؛ زیرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد(ص) و همه اینها و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت با نور اینها روشن نمى‏شود ولى با نور عمر روشن مى‏گردد؟!

یحیى اظهار داشت: روایت شده است که «سکینه» به زبان عمر سخن مى‏گوید (عمر هرچه گوید، از جانب مَلَک و فرشته مى‏گوید).

حضرت فرمود: من منکر فضیلت عمر نیستم؛

ولى ابوبکر، با آنکه از عمر افضل است،

بالاى منبر مى‏گفت: «من شیطانى دارم که مرا منحرف مى‏کند، هرگاه دیدید از راه درست منحرف شدم، مرا به راه درست باز آورید».

یحیى گفت: روایت شده است که پیامبر فرمود: «اگر من به پیامبرى مبعوث نمى‏شدم، حتماً عمر مبعوث مى‏شد».

امام فرمود: کتاب خدا (قرآن) از این حدیث راست‏تر است، خدا در کتابش فرموده است: «به خاطر بیاور هنگامى را که از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح...».

 از این آیه صریحاً بر مى‏آید که خداوند از پیامبران پیمان گرفته است، در این صورت چگونه ممکن است پیمان خود را تبدیل کند؟ هیچ یک از پیامبران به قدر چشم بر هم زدن به خدا شرک نورزیده‏اند، چگونه خدا کسى را به پیامبرى مبعوث مى‏کند که بیشتر عمر خود را با شرک به خدا سپرى کرده است؟! و نیز پیامبر فرمود: «در حالى که آدم بین روح و جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم».

باز یحیى گفت، روایت شده است که پیامبر فرمود: «هیچگاه وحى از من قطع نشد، مگر آنکه گمان بردم که به خاندان خطّاب (پدر عمر) نازل شده است»، یعنى نبوت از من به آنها منتقل شده است.

حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا امکان ندارد که پیامبر در نبوت خود شک کند،

خداوند مى‏فرماید: «خداوند از فرشتگان و همچنین از انسانها رسولانى بر مى‏گزیند.

 (بنابر این، با گزینش الهى، دیگر جاى شکى براى پیامبر در باب پیامبرى خویش وجود ندارد).

یحیى گفت: روایت شده است که پیامبر(ص) فرمود:

 «اگر عذاب نازل مى‏شد، کسى جز عمر از آن نجات نمى‏یافت».

حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا خداوند به پیامبر اسلام فرموده است: «و مادام که تو در میان آنان هستى، خداوند آنان را عذاب نمى‏کند و نیز مادام که استغفار مى‏کنند، خدا عذابشان نمى‏کند».

بدین ترتیب تا زمانى که پیامبر در میان مردم است و تا زمانى که مسلمانان استغفار مى‏کنند، خداوند آنان را عذاب نمى‏کند .

 شخصیت امام جواد (ع) از دیدگاه دانشمندان

سخنان و مناظرات امام جواد و حلّ مشکلات بزرگ علمى و فقهى توسط آن حضرت، تحسین و اعجاب دانشمندان و پژوهشگران اسلامى اعم از شیعه و سنى را برانگیخته و آنان را به تعظیم در برابر عظمت علمى امام واداشته است و هر کدام او را به نحوى ستوده‏اند. به عنوان نمونه، «سبط ابن الجوزى» مى‏گوید: «او در علم و تقوا و زهد و بخشش بر روش پدرش بود».

«ابن حجر هیتمى» مى‏نویسد: «مأمون او را به دامادى انتخاب کرد، زیرا با وجود کمى سنّ، از نظر علم و آگاهى وحلم، بر همه دانشمندان برترى داشت».

«شبلنجى» مى‏گوید: «مأمون پیوسته شیفته او بود، زیرا با وجود کمى سنّ، فضل و علم و کمالِ عقل خود را نشان داده برهان (عظمت) خود را آشکار ساخت» .

استاد شیعه «شیخ مفید»، و «فتّال نیشابورى» از آن حضرت چنین یاد مى‏کنند: «مأمون شیفته او شد، زیرا مى‏دید که او با وجود کمى سنّ، از نظر علم و حکمت و ادب و کمال عقلى، به چنان رتبه والایى رسیده که هیچ یک از بزرگان علمى آن روزگار بدان پایه نرسیده‏اند».

«جاحظ عثمانى معتزلى» که از مخالفان خاندان على - علیه السلام - بوده،  امام جواد را در شمار ده تن از «طالبیان» ى آورده که درباره آنان چنین گفته است: «هر یک از آنان، عالم، زاهد، عبادت پیشه، شجاع، بخشنده، پاک و پاکنهادند. برخى از آنان خلیفه و برخى نامزد خلافت مى‏باشند و تا ده تن، هر یک فرزند دیگرى است. آنان عبارتند از: حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفربن محمد بن على بن الحسین بن على. هیچ یک از خاندانهاى عرب و عجم داراى چنین نسب شریفى نیست» .

 ازدواج توطئه‏آمیز!

در شرح زندگانى امام رضا - علیه السلام - گفتیم که مأمون چون در میان یک سلسله تنگناها و شرائط دشوار سیاسى قرار گرفته بود، براى رهایى از این تنگناها، تصمیم گرفت خود را به خاندان پیامبر نزدیک سازد، و بر همین اساس با تحمیل ولیعهدى بر امام هشتم مى‏خواست سیاست چند بُعدى خود را به مورد اجرا بگذارد.

از سوى دیگر، عباسیان از این روش مأمون که احتمال مى‏رفت خلافت را از بنى عباس به علویان منتقل سازد، سخت ناراضى بودند و به همین جهت به مخالفت با او برخاستند و چون امام توسط مأمون مسموم و شهید شد آرام گرفتند و خشنود شدند و به مأمون روى آوردند.

مأمون کار زهر دادن به امام را بسیار سرّى و مخفیانه انجام داده بود و سعى داشت جامعه از این جنایت آگاهى نیابد و از همین‌رو براى پوشاندن جنایات خود تظاهر به اندوه و عزادارى مى‏کرد، اما با همه پرده پوشى و ریاکارى، سرانجام بر علویان آشکار گردید که قاتل امام جز مأمون کسى نبوده است، لذا سخت دل آزرده و خشمگین گردیدند و مأمون بار دیگر حکومت خویش را در معرض خطر دید و براى پیشگیرى از عواقب امر، توطئه دیگرى آغاز کرد و با تظاهر به مهربانى و دوستى نسبت به امام جواد - علیه السلام - تصمیم گرفت دختر خود را به حضرت تزویج کند تا استفاده‏اى را که از تحمیل ولیعهدى بر امام رضا - علیه السلام - در نظر داشت از این وصلت نیز بدست آورد.

بر اساس همین طرح بود که امام جواد - علیه السلام - را در سال 204 ه. ق یعنى یک سال پس از شهادت امام رضا - علیه السلام - از مدینه به بغداد آورد و به دنبال مذاکراتى که در جلسه مناظره امام با یحیى بن اکثم گذشت (و قبلاً آن را نقل کردیم) دختر خود «امّ الفضل» را به همسرى حضرت درآورد!

 انگیزه‏هاى مأمون

این ازدواج که مأمون بر آن اصرار داشت، کاملاً جنبه سیاسى داشت و مى‏توان دریافت که وى از این کار چند هدف یاد شده در زیر را تعقیب مى‏کرد:

1 - با فرستادن دختر خود به خانه امام، آن حضرت را براى همیشه دقیقاً زیر نظر داشته باشد و از کارهاى او بیخبر نماند (دختر مأمون نیز براستى وظیفه خبر چینى و گزارشگرى مأمون را خوب انجام مى‏داد و تاریخ شاهد این حقیقت است).

2 - با این وصلت، به خیال خام خویش، امام را با دربار پر عیش و نوش خود مرتبط و آن بزرگوار را به لهو و لعب و فسق و فجور بکشاند و بدین ترتیب بر قداست امام لطمه وارد سازد و او را در انظار عمومى از مقام ارجمند عصمت و امامت ساقط و خوار و خفیف نماید!

3 - با این وصلت علویان را از اعتراض و قیام بر ضد خود باز دارد و خود را دوستدار و علاقه‏مند به آن وانمود کند .

4 - هدف چهارم مأمون، عوامفریبى بود؛ چنانکه گاهى مى‏گفت: من به این وصلت اقدام کردم تا ابو جعفر - علیه السلام - از دخترم صاحب فرزند شود و من پدر بزرگ کودکى باشم که از نسل پیامبر (ص) على بن ابى طالب - علیه السلام - است. اما خوشبختانه این حُقّه مأمون نیز بى نتیجه بود زیرا دختر مأمون هرگز فرزندى نیاورد. و فرزندان امام جواد - علیه السلام - همگى از همسر دیگر امام بودند.

اینها انگیزه‏هاى مأمون از این ازدواج بود.

حال باید دید امام جواد - علیه السلام - چرا با این ازدواج موافقت کرد؟

از آنجا که بى هیچ شکى، امام اهداف و مقاصد واقعى مأمون را از این گونه کارها مى‏دانست و نیز مى‏دانست که او همان کسى است که مرتکب جنایت بزرگ قتل پدرش امام رضا - علیه السلام - شده، به نظر مى‏رسد که موافقت امام با این ازدواج عمدتاً بر اثر فشارى بوده است که مأمون از پیش بر امام وارد کرده بوده است، زیرا ازدواجى اینچنین، تنها به مصلحت مأمون بوده است نه به مصلحت امام! نیز مى‏توان تصوّر کرد که نزدیکى امام به دربار مى‏توانست مانع ترور حضرت از طرف معتصم و عامل پیشگیرى از سرکوبى سران تشیّع و یاران برجسته امام توسط عوامل خلیفه باشد، و این، به یک معنا مى‏توانست شبیه قبول وزارت هارون از طرف على بن یقطین یعنى نفوذ در دربار خلافت به نفع جبهه تشیّع باشد.

«حسین مکارى»، یکى از یاران امام جواد، مى‏گوید: در بغداد خدمت امام جواد - علیه السلام - شرفیاب شدم و زندگیش را دیدم. در ذهنم خطور کرد که، «اینک که امام به این زندگى مرفّه رسیده است هرگز به وطن خود، مدینه، باز نخواهد گشت». امام لحظه‏اى سر به زیر افکند، آنگاه سر برداشت و در حالى که رنگش از اندوه زرد شده بود، فرمود: اى حسین! نان جوین و نمک خشن در حرم رسول خدا(ص)9 نزد من از آنچه مرا در آن مى‏بینى محبوبتر است .

به همین جهت امام در بغداد نماند و با همسرش «ام الفضل» به مدینه بازگشت و تا سال 220 همچنان در مدینه مى‏زیست.

 شبکه ارتباطى وکالت

امام جواد - علیه السلام - با تمام محدودیتهاى موجود، از طریق نصب وکلا و نمایندگان، ارتباط خود را با شیعیان حفظ مى‏کرد. در سراسر قلمرو حکومت خلیفه عباسى، امام، کارگزارانى (وکلایى) را اعزام مى‏کرد و با فعالیت گسترده آنان از تجزیه نیروهاى شیعه جلوگیرى مى‏شد. کارگزاران امام در بسیارى از استانها مانند: اهواز، همدان، سیستان، بُست ، رى، بصره، واسط، بغداد و مراکز سنتى شیعه یعنى کوفه و قم پخش شده بودند.

امام به هواداران خود اجازه مى‏داد که به درون دستگاه حکومت نفوذ کرده مناصب حساس را در دست بگیرند، از اینرو «محمد بن اسماعیل بن بزیع» و «احمد بن حمزه قمى» مقامات والایى در دستگاه حکومت داشتند. «نوح بن درّاج» نیز چندى «قاضى بغداد»، و پس از آن قاضى «کوفه» بود.

بعضى دیگر از شیعیان مانند «حسین بن عبدالهه نیشابورى» حاکم «بُست» و «سیستان» شد و «حکم بن علیا اسدى» به حکومت «بحرین» رسید. هر دو نفر به امام جواد - علیه السلام - خمس مى‏پرداختند که حاکى از بستگى پنهانى آنان به امام نهم بود .

مکتب علمى امام جواد (ع)

مى‏دانیم که یکى از ابعاد بزرگ زندگى ائمه ما، بعد فرهنگى آن است. این پیشوایان بزرگ هر کدام در عصر خود فعالیت فرهنگى داشته در مکتب خویش شاگردانى تربیت مى‏کردند و علوم و دانشهاى خود را توسط آنان در جامعه منتشر مى‏کردند، اما شرائط اجتماعى و سیاسى زمان آنان یکسان نبوده است، مثلاً در زمان امام باقر - علیه السلام - و امام صادق - علیه السلام - (به شرحى که در سیره آنان نوشتیم) شرائط اجتماعى مساعد بود و به همین جهت دیدیم که تعداد شاگردان و راویان حضرت صادق - علیه السلام - بالغ بر چهار هزار نفر مى‏شد، ولى از دوره امام جواد تا امام عسکرى - علیهما السلام - به دلیل فشارهاى سیاسى و کنترل شدید فعالیت آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعالیت آنان بسیار محدود بود و از این نظر تعداد راویان و پرورش یافتگان مکتب آنان نسبت به زمان حضرت صادق - علیه السلام - کاهش بسیار چشمگیرى را نشان مى‏دهد.

 حضرت جواد - علیه السلام - قریب صد و ده نفر بوده‏اند  و جمعاً 250 حدیث از آن حضرت نقل شده ، نباید تعجب کنیم، زیرا از یک سو، آن حضرت شدیداً تحت مراقبت و کنترل سیاسى بود و از طرف دیگر، زود به شهادت رسید و به اتفاق دانشمندان بیش از بیست و پنج سال عمر نکرد!

در عین حال، باید توجه داشت که در میان همین تعداد محدود اصحاب و راویان آن حضرت، چهره‏هاى درخشان و شخصیتهاى برجسته‏اى مانند: على بن مهزیار، احمدبن محمدبن ابى نصر بزنطى، زکریا بن آدم، محمد بن اسماعیل بن بزیع، حسین بن سعید اهوازى، احمد بن محمد بن خالد برقى بودند که هر کدام در صحنه علمى و فقهى وزنه خاصى به شمار مى‏رفتند، و برخى داراى تألیفات متعدد بودند.

شهادت امام‏جواد(ع)

مأمون در سال 218 هجرى درگذشت و پس از او برادرش «معتصم» جاى او را گرفت. او در سال 220 هجرى امام را از مدینه به بغداد آورد تا از نزدیک مراقب او باشد و چنانکه قبلاً ذکر شد، در مجلسى که براى تعیین محل قطع دست دزد تشکیل داده بود، امام را نیز شرکت داد و قاضى بغداد  و دیگران شرمنده شدند و چند روز بعد از آن «ابن ابى دؤاد» از حسد و کینه توزى نزد معتصم رفت و گفت: از باب خیر خواهى، به شما تذکر مى‏دهم که جریان چند روز قبل به صلاح حکومت شما نبود، زیرا در حضور همه دانشمندان و مقامات عالى مملکتى فتواى ابو جعفر (امام جواد)، یعنى فتواى کسى را که نیمى از مسلمانان او را خلیفه و شما را غاصب حق او مى‏دانند، بر فتواى دیگران ترجیح دادى و این خبر میان مردم منتشر و خود دلیل قاطعى بر حقانیت او نزد شیعیانش شد.

معتصم که مایه ابراز هر نوع دشمنى با امام را در نهاد خود داشت، از سخنان «ابن ابى دؤاد» بیشتر تحریک شد و در صدد قتل امام برآمد و سرانجام منظور پلید خود را عملى ساخت

امام هنگام شهادت (آخر ذی القعده ٢٢٠)بیش از بیست و پنج سال و چند ماه نداشت.

تخصص

بنام ایزد منان

او اینجا تنها کسی است که برای یک حرکت منظم همواره خود در خط اول قرار گرفته.

هرچه فکر می‌کنم که او چه دارد که سالها برقرار است٬ جوابی جز این اندیشه برایش نمی‌یابم.

باز هم این تفکر را ادامه می‌دهم که شاید جوابی دیگر بیابم.

انگار این سخترین کار من شده است.متخصص واقعی کم است اما یکی‌اش هم بزرگ است.

حتماٌْ جوابی برای آن خواهم یافت!

اینک طلائه داری او را باور می‌کنم.

ای کاش جوابی برای آن پیدا کنم.

وای که چه لج‌باز می‌نماید و این فکرهای من درجا می‌زند.

بالاخره تا آنروز که گره افتاد در کاری ٬ همه اشاره به او کردند و مرا حواله به او دادند.

او درد را می‌دانست و شکافت مسئله را و سپس حل کرد به راحتی.

او تخصص داشت و به یک کلام زیبا متخصص بود در کار و دانش خود.

 یافتم جواب خود که او  از چه روی محترم است و متواضع.

و او یک متخصص متواضع متعهد بود.

اقتصاد دانان دانشمند

  یا حق 

هنوز در فکرم که یک عده که خود را دانشمند می‌دانند و عملکرد دولت را هر روز سیاه جلوه می‌دهند و خود را دانشمند می‌نامند نه اینکه باشند.

 یکبار
فقط یکبار به عملکرد خود نگاه یا نیم نگاهی نمی‌اندازند؟


آقای حسین عبده‌تبریزی  که خواستار تنش زدایی و رابطه با جهان استکبار هستی


و همین چند وقت پیش در دولت جدید و قبلی رئیس بورس بودی و کارهای دولت را سیاه می‌بینی

اگر راهکاری داری بهتر است که رو کنی

 و اگر نداری بهتر است به کارنامه کارهای خودت نگاهی بی‌اندازی

شما در بورس من نمی‌دانم چه عملکردی داشتی یعنی بهتر است که اشاره نکنم!

ولی می‌دانم که  بودن در هیئت مدیره شرکت سهام طلایی استان کرمان بسیار موفق بوده‌ای!!!!

که بهتر است جوایز ملی و جهانی را به شما یکجا و جایزه نوبل اقتصاد را هم امسال گرفته و به شما تقدیم دارند!!!

چرا که این شرکت جز کلاه گزاری بر سر صدهاهزار ایرانی و کرمانی چیزی انجام نداشته

اگر این نوع عملکرد شما باشد که هست

و می‌دانیم فعالیتهای دولت احمدی نژاد در یک لحظه طومار دزدیهای شما را بسته شاید چنین تاختن بر دولت درست باشد اما بهتر است که رویش اسم دلسوزی نگذارید

بلکه سیاه نمایی برای برگشتن بر سر کار خود و یا بهتر است بگویم دزدی های قبلی بگذارید که درست باشد.

ولی شما از دوران هاشمی و رانتهای کارگزارانی و .... این سهام طلایی را راه انداختید و هیچ گاه هم سودی به مردم ندادید چه در درخشانترین دوران دولتهای اقتصادی و یا در دوران دولت خاتمی و هم اکنون و شما کی ....؟

برای مردم جواب داده‌اید؟

شما کی روشهای اقتصادیتان درست از کار در آمده است؟

از شما ها جز این هم انتظار نیست تا بوده‌اید کارنامه‌تان درخشش نداشت که هیچ سیاه هم بود

نمونه‌اش بورس است و شرکت تعاونی سهام طلایی که نه مجمع عمومی دارید و نه معلوم است سودها و اصل پولها در چه مسیری و... هزینه کرده‌اید!

آیا بعد از 12 -13 سال یکبار بطور روشن بیلان داده‌ای؟

و آقای ستاری فر شما که عملکردت در ریاست سازمان مدیریت پیش روست

از اول آمدنت تا انتهای رفتند چه کردی؟

شما که باید دولت را کوچک می‌کردی در پایان دوره ریاست نه اینکه دولت را کوچک نکردی

 بلکه سازمان گرامی خودت را بیش از ده برابر بزرگتر کردی البته کاش کارش را برتر می‌کردی!

فقط تعداد نیروهای آنرا افزایش دادی

و عملکردش را وارونه کردی و سیاه!

حالا چطور شد که همه کارهای دولت فعلی سیاه است و کار شما٬

هیچی؟

شما حق داری فقط بگویی من این کارهای برجسته را در زمان مسئولیتم خوبتر از قبل انجام دادم با شاخص بگو

البته از نوعی که من نوشتم نیاز نیست بگویی که پرونده‌ات بروشنی پیش مردم است

با اجرا نکردن اصل 44 یا واگذاری کارخانه‌ها و شرکتهای دولت به مدیران خودش با ثمن بخس

کاش روشن و واضع می‌گفتید که چه مرگتان است

اگر منظورتان مردم است که شما در دوران مسئولیت‌تان آنها را سیاه بخت کردید

و بهشان بی‌توجی و گاهاً لشکر قابلمه بدست تعبیر فرمودید

آقای شیرکوند معاون وزیر اقتصاد!

شما هم ظاهراً یادت رفته که چقدر عملکردتان در زمان نه چندان دور در پیش روست

انتظار است که شما هم پرونده کاری خودت را ورق بزنی ببینی سخنانی که در زمان مسئولت از رادیو تلویزون خورد مردم می‌دادی

با توصیه‌های کنونی ات همخوانی دارد؟

ما که نمی‌بینیم شاید شما می ببنید؟

ای کاش ما این سخنان را از زبان اقتصاد دانهایی می شنیدیم که در کرسی درس بودند

آنها که خود دستی بر آتش نداشتند قابل پذیرش تر بود

ولی آنها خود می دانند که در عمل خیلی از تئوریها نه قابلیت اجرا دارند نه صلاح اجرا.

و همیشه بر این اصل تکیه دارند که تصمیم آخر را سیاست می گیرد و اقتصاد راهنماست.

حالا این بر کرسی نشینان درس اقتصاد دانشگاه که هیچگاه در عمل خرابکاری نداشته‌اند یعنی عملی نداشته‌اند اینقدر انصاف دارند که مسائل تئوری اقتصاد همه درست قابل پیاد کردن نیستند

و جهان غرب نمونه در پیش روست.

ولی شما که خود روزی در سر کار بوده‌اید و بعضاً هم‌اکنون نیز هستید چطور شده است که اینقدر از جاده انصاف بدور افتاده‌اید

و هیچ نه راه‌کار می‌دهید و نه عملکرد خودتان را مد نظر

آنگاه همه چیز را سیاه مشاهده می‌کنید

همه می‌دانند برای یک مسئله کوچک اقتصادی راهای برون رفت بسیار دارد و هر کس روشی را می‌پسندد یا بهتر می‌داند

ولی یک عده از شما فقط برای دو روز دنیا و بر سر قدرت رفتن و دوباره بر گشتن برای آن رانتهای قبلی یاد گرفته‌اید بگوید این روش غلط است

آنهم از نوع مطلق‌اش

ای کاش برای حل مشکل راه حل هم می‌دادید

یا مثال می‌زدید

یا زمان خودتان را بازگو می‌کردید

آیا اجرا نکردن برنامه‌های پنج ساله عملکرد شما نیست؟

آیا هدف مند نکردن یارانه‌ها برای باقی ماندن بر اریکه قدرت از شما نیست؟

آیا خلاف برنامه کوچک سازی دولت بزرگ کردن شرکتهای دولتی و افزایش حجم هزینه‌های آن از شما نیست؟

پس می‌توان گفت که شما هیچگاه برای مردم دلسوزی نکرده‌اید

و امروز هم برای خودتان دل می‌سوزانید.

کپسول اطفا حریق

   بنام ایزد منان   

....افَلاَ تَعْقِلُونَ.......

 چرا تعقل نمی‌کنید چرا برای جواب دادن عجله می‌کنید؟ چرا نه گفتن را یاد نمی‌گیرید؟

 در آیات قرآن بارها و بارها بر تعقل و تفکر،تدبیر اشاره و تاکید شده و بر عکس آن را مورد ملامت قرار داده است. نمی‌دانم چرا هنوز ما روی این موارد تنبلی و کوتاهی نشان می‌دهیم.

 نزدیک دو سال قبل از یک شرکت(احتمالاً صوری) به منازل و تلفن همراه برای فروش و تبلیغ کپسول آتش‌نشانی(اطفاء حریق) برای خودرو و یا منزل و فروشگاه و کارگاه تماس می‌گرفتند(این شماره‌ها را از کجا بدست آورده‌اند هم خود ماجرایی است) برای شهر کوچکی چون انار از این سیلندرها بسیار فروش کردند که من نقداً فاکتور می‌گیرم و چند ماه بعد مشخص شد که همه کپسولها وارداتی و غیراستانداد و تقلبی بوده، این نوع کلاه‌برداری هرچند نیاز است که بوسیله دستگاه قضایی پی‌گیری و عاملان به جزای خود برسند و دستگاه اجرایی باید جهت مانع شود و راه‌هایی که باعث خشکیده شدن ریشه چنین مواردی می‌شود را به اجرا گذارد. و اگر قانون ساکت است مجلس صدا برایش بسازد در هر حال عامه مردم انتظار چنین دارند که انتظار بحقی نیز هست.سیلندر اطفاء حریق انواع دارد.... گول خوردن خلق هم مختلف است

 امام ترفند این صور شرکتها جهت فروش تقلبی کپسول آتش‌نشانی چگونه بود؟

 به تلفن شما زنگ زده می‌شد و یک خانم زبر و زرنگ و زبانباز در تعارف و شگرد چنان دهان طرف را می‌بست که انگار طلای ناب را به مفت می‌دهد سپس آدرس گرفته و یک کپسول برای خودرو با قیمت 19 هزار تومان که البته اشاره می‌کرد دارای بیمه‌نامه معتبر و... است به اضافه یک کپسول برای منزل به قیمت35 و اگر فروشگاه و کارگاه هم بود که دیگر بسیار خوب می‌شد چون این سیلندرها دیگر دوساله بیمه بودند و قیمت 4 الی 8 کیلویی آنها برای شرکت خیلی عالی بود و خریدار هم که خوش بحالش که همه چیز وفق مراد است؛ چون کوچکترین اتفاق با بیمه جبران می‌شود!!

 بالاخره یک یا دو یا سه یا بیشتر خاموش‌کننده قالب می‌کرد. درست در همان زمان کپسول استانداد خودرو در فروشگاهها با قیمت 12یا 13 هزار تومان بفروش می‌رفت و الی آخر...

 قضیه گذشت و خریداران که کلاهی را بر سر دیدند چیزی بروز ندادند چون مورد تمسخر قرار می‌گرفتند پس بهترین کار سکوت است چیزی که شرکت‌های مورد نظر نیاز دارد.!

 تذکر آنروز من که نتیجه نداد و شاید امروز هم نتیجه ندهد ولی در پیش لااقل وجدان خویش راحت هستم از ما گفتن.

 اما آنچه که مرا واداشت که این مطلب را بنویسم عین قضیه قبل است اما برای یک قطعه که روی خودرو نصب می‌شود و سوخت را 30 درصد کاهش می‌دهد و دارای بیمه‌نامه معتبر است و هیچ به خودرو زیان نمی‌رساند، یعنی عین تلفن دو سال قبل. آیا اینها همانها نیستند که باز مغازه باز کرد‌ه‌اند یا جیب دوخته‌اند برای کلاه‌گذاری؟!!!

 دیروز به من زنگ زده که ما نماینده‌مان چند روز دیگر در انار خواهد بود آدرس بده که ناصب دستگاه فوق‌العاده صرفه‌جو کننده سوخت با مزایای فلان درب منزل روی خودروت نصب کرده و..... با بیمه‌نامه معتبر بنده که جوابش را دادم.*

 آخر آدم عاقل چرا دستگاهی با اینهمه مزایا دارای نمایندگی در سراسر کشور نیست چرا بصورت تلفنی کار می‌شود مگر بقیه وسایل در این کشور یا جهان با تلفن نصب و فروش می‌رود که ما خبر نداریم چرا باید به هر کسی ما اعتماد کنیم کی ما با شما معامله داشته‌ایم؟ که باید جواب بلی بدهیم اگر به شماره تلفن است که ما باید مدعی بشویم که شماره را از کجا گرفته‌اند و این درز اطلاعات از کجا صورت می‌گیرد و اینکه شماره ایشان نیز نزد ما هست. شماره‌ای که به من زنگ زده** است.

 پس تمام ظواهر نشان از تقلبی بودن مطلب می‌دهد ولی برای مچگیری نیازی به آدرس دهی به آنها نیست چون در آن حال به هیچ صورتی از دستشان راحت نخواهید شد بقول ما مثل کولیا هستند وقتی باهشان معامله کنی در همه حال باید سر بدهی چه در معامله سودش باشد یا نباشد.

 تفکر:

 چرا این قطعه مفید متحیر‌العقول بدین صورت بفروش می‌رود؟

چرا اینقدر با قیمت نازل می‌فروشند مگر مال خویش را حراج کرده‌اند؟

 دلشان به شما سوخته؟

تامل:

  مگر مجبوری سریع لبیک می‌گویی و آدرس می‌دهی؟

 بعداً مگر اینکار را نمی‌شود کرد؟

 دیگر این قطعه پیدا نخواهد شد؟

 شما هم جوابشان را محکم با غیر بدهید.

 اگر قبلا نداده‌اید وقتی قطعه رسید از نصب آن معذرت بخواهید و موکول کنید به وقتی که از نتیجه آن با خبر شدید.

 در کشوری که متقلبها از همه طرق ما را محاصره کرد‌ه‌اند راهی نیست که عقل‌مان را کمی جلو بی‌اندازیم از زبانمان. فکر نکنید با یک عده آبرومند و منصف روبرو هستید با یک عده شیاد و متقلب معامله می‌کنید حواستان باشد سریع زیر بار نروید

بهتر است به این فکر نکنیم که اگر اینها کارشان درست نبود دولت جلویشان می‌گرفت این خود شما اول کسانی هستید که باید جلوش را بگیرید

بعد اگر دولت توفیق پیدا کرد خب بهتر وگر نه لااقل شما سرتان بی‌کلاه مانده است!!!

 *(((( شرمنده برای کپسولهای آتش نشانی به یکی از دوستان حقیر گفته بودند که کپسول نمی‌خواهی گفته بودم کپسول دارم پرسیده بود از کجا آورده‌ای ایشان گفته بود مادرزاد داشته‌ام! 

دوستان عزیز اگر زبانتان بسته شد و جوابی نداشتید؛

 بگوید خودروتان این دستگاه را دارد و مادرزادی رویش بوده دیگر از شر تلفنشان و زبانبازیشان راحت خواهید شد)))) 

 ** 02133NNN181

گرگ ها

   یا رب 

گرگها! ای حمله‌وران شب،ای غارت کنندگان گله‌ها!

ای سوء‌استفاده کننده‌ها از تاریکی خزیده در پایان روز

ای گرگها!گرگها

در پوست گوسفندان چپیده، ای بی‌رحمهای دندان تیز کرده

باز هم چشمان خشمناک پر از برق را برای که نشان می‌دهید

چنگالها، تیز و براق همچون برق شمشیرها در میدانهای نبرد.

صدای درهم فشردن داندانها در دنده‌های ضعف‌ها

ما شما را به مبارزه می‌طلبیم؟

این را داشته باشید در نظر! هرگز

لیک، چوپانی می‌کنیم گله را، دفاع می‌کنیم سخت از خود، از اموال و حیات خویش.

می‌دانیم که شما نمی‌توانید رحم داشته باشید.

نیازی نیست خود را مهربان نشان دهید.

ما شما را شناخته‌ایم، سالهاست که این گرگ با گله آشناست،حال هم گله.

درک کرده‌ایم با پوست و خون خویش از عمق درک با عقل خویش.

هنوز!

هنوز سوزش زخم دندانهای شما را در گرده‌های خود احساس می‌کنیم و درد آن‌را.

فراموش!هرگز!

چگونه؟ این درد جانسوز و فشار استخوان شکن را از یاد ببریم؛هرگز!

ما همچنان در پی آنیم که چرا بر ما اینهمه لطمه و ضربه وارد کرده‌اید.

کشته‌های خود را بیاد می‌آوریم، زخمهای خود را، ددمنشی‌هایت را.

گرگها!

ما شما را فراموش نخواهیم کرد.

برای فرزندانمان هم شما را رسوا می‌کنیم؛ مشخصات شما را به آنها گوشزد می‌کنیم، شما نشانهای بسیار دارید.

بوی از حقیقت نبرده‌اید.

دروغگو هستید.

هیچ به گفته‌هایتان عمل نمی‌کنید.

گرگها!

شما برای خود حق ویژه قایل هستید.

حق وتو .

حق حق کشی در همه زمینه‌ها.

شما خود را برتر می‌دانید.

شما با شعار حقوق بشر؛ بشر را نابود می‌کنید.

شما روزی برای نابودی ترویست به مملکتی حمله می‌کنید، سپس با همان تروریست پشت یک میز مذاکره کرده و نسکافه نوش جان.

شما برای پیدا کردن سلاح کشتار جمعی کشوری را اشغال می‌کنید با همان سلاح‌ها مردم را کشتار می‌کنید.

شما خود اولین کشار کنندگان هستید.

شما خود تروریست پرور هستید.

کسی که  منافع مردمش در غارت شما قرار دهد دوست‌تان است و گر نه دشمن اوید.

شما خود را مالک جهان می‌دانید.

دوست شما دوست مردمش نیست.

شما فقط به ناو و سلاح می‌بالید و شاخ و شانه می‌کشید.

هر کس به شما ضعف نشان ندهد عقب می‌روید و برعکس پیش.

شما در نزد ما رسوا هستید.

دنبالچه‌های شما و دنباله‌های شما را هم می‌شناسیم.

همانها که همیشه از هیمنه شما تعریف می‌کنند و مردم را از شما می‌ترسانند.

همانها که دوستی با شما را بهشت می‌دانند.

همانها که ایرانی را ناتوان می‌شناسانند ؛ که باید همیشه دستش دراز پیش شما باشد.

ما باور داریم که شما مروت ندارید.

تاریخ! بخاطر بسپار، رابطه گرگ و میش ممکن نیست. هست؟

هرگز!

گرگ نمی‌تواند گوشت نرم گوسفند را ببیند و دهان ببندد. هرگز!

یادمان باشد!

هرگز!     گرگ    در دوستی راستی ندارد.