بنام رب شهید صدیق
بهترین آن دیدم که مرثیه؛ باز این چه شورش است که در خلق عالم است از محتشم کاشانی را امروز مزین کننده این مجاز نوشت کنم.
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بى نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامى ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جاى ملال نیست
سرهاى قدسیان همه بر زانوى غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
گویا عزاى اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پرورده ى کنار رسول خدا حسین
کشتى شکست خورده ى طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربل
گر چشم روزگار به رو زار می گریست
خون می گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابى به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضیقه کردند کوفایان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می مکند
خاتم ز قحط آب سلایمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمى که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمه ى سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوفا خصم در حرم افغان بلند شد
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدى
وین خرگه بلند ستون بی ستون شدى
کاش آن زمان درآمدى از کوه تا به کوه
سیل سیه که روى زمین قیرگون شدى
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعله ى برق خرمن گردون دون شدى
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیماب وار گوى زمین بی سکون شدى
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدى
کاش آن زمان که کشتى آل نبى شکست
عالم تمام غرقه دریاى خون شدى
آن انتقام گر نفتادى بروز حشر با این عمل معامله ى دهر چون شدى
آل نبى چو دست تظلم برآورند ارکان عرش را به تلاطم درآورند
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند اول صلا به سلسله ى انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید زان ضربتى که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش اهل ستم به پهلوى خیرالنسا زدند
بس آتشى ز اخگر الماس ریزه ها افروختند و در حسن مجتبى زدند
وانگه سرادقى که ملک مجرمش نبود کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشه ى ستیزه در آن دشت کوفایان بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتى کزان جگر مصطفى درید بر حلق تشنه ى خلف مرتضى زدند
اهل حرم دریده گریبان گشوده مو فریاد بر در حرم کبریا زدند
روح الامین نهاده به زانو سر حجاب تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب
چون خون ز حلق تشنه ى او بر زمین رسید جوش از زمین بذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانه ى ایمان شود خراب از بس شکستها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند طوفاان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبى رساند گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یکباره جامه در خم گردون به نیل زد چون این خبر به عیسى گردون نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش از انبیا به حضرت روح الامین رسید
کرد این خیال وهم غلط که ارکان غبار تا دامن جلال جهان آفرین رسید
کرد این خیال وهم غلط که ارکان غبار تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه برى ذات ذوالجلال
او در دلست و هیچ دلى نیست بی ملال
ترسم جزاى قاتل او چون رقم زنند یک باره بر جریده ى رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در ید ز آستین چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمى که با کفن خونچکان ز خاک آل على چو شعله ى آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت گلگون کفن به عرصه ى محشر قدم زنند
جمعى که زد بهم صفشان شور کربلا در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز آن نکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سرى را که جبرئیل شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
روزى که شد به نیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجى به جنبش آمد و برخاست کوه ابرى به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتى تمام زلزله شد خاک مطمن گفتى فتاد از حرکت چرخ بی قرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمه اى که گیسوى حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعى که پاس محملشان داشت جبرئیل گشتند بی عمارى محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبى روح الامین ز روح نبى گشت شرمسار
وانگه ز کوفاه خیل الم رو به شام کرد نوعى که عقل گفت قیامت قیام کرد
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند هم گریه بر ملیک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهوئى از دشت پا کشید هرجا که بود طیرى از آشیان فتاد
هرجا که بود آهوئى از دشت پا کشید هرجا که بود طیرى از آشیان فتاد
شد وحشتى که شور قیامت بباد رفت
چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد بر زخم هاى کارى تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی اختیار نعره ى هذا حسین زود سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعهالرسول رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول
این کشته ى فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگى دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهى فتاده به دریاى خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه محیط شهادت که روى دشت از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک لب فتاده دور از لب فرات کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین شاه شهید ناشده مدفون حسین توست
چون روى در بقیع به زهرا خطاب کرد وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
کاى مونس شکسته دلان حال ما ببین ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند در ورطه ى عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
نى ورا چو ابر خروشان به کربلا طغیان سیل فتنها و موج بلا ببین
تنهااى کشتگان همه در خاک و خون نگر سرهاى سروران همه بر نیزه ها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبى مدام یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو غلطان به خاک معرکه ى کربلا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو غلطان به خاک معرکه ى کربلا ببین
یا بضعهالرسول ز ابن زیاد داد
کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد بنیاد صبر و خانه ى طاقت خراب شد
خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهى دریا کباب شد
خاموش محتشم که ازین شعر خونچکان در دیده ى اشگ مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز روى زمین به اشگ جگرگون کباب شد
خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین جبریل را ز روى پیامبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطائى چنین نکرد بر هیچ آفریده جفائى چنین نکرد
اى چرخ غافلى که چه بیداد کرده اى وز کین چها درین ستم آباد کرده اى
بر طعنت این بس است که با عترت رسول بیداد کرده خصم و تو امداد کرده اى
اى زاده زیاد نکرداست هیچ گه نمرود این عمل که تو شداد کرده اى
کام یزید داده اى از کشتن حسین بنگر که را به قتل که دلشاد کرده اى
بهر خسى که بار درخت شقاوتست در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده اى
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو با مصطفى و حیدر و اولاد کرده اى
حلقى که سوده لعل لب خود نبى بر آن آزرده اش به خنجر بیداد کرده اى
ترسم تو را دمى که به محشر برآورند از آتش تو دود به محشر درآورند
ترسم تو را دمى که به محشر برآورند از آتش تو دود به محشر درآورند
این متن برداشتی کاملاْ آزاد با کم و زیادهای بسیاری است از کتاب
شهید فرهنگ پیشرو انسانیت امام حسین(ع) از مرحوم علامه محمد تقی جعفری(ره) یا همان امام حسین(ع).
هر چند وقتی ایشان سخنرانی مینمودند کمتر مطالباش را فهم میکردم البته چون عمق مطالبش زیاد بود.
حالا با اینکه چندین با این کتاب را مطالعه کردهام به این باور رسیدهام که مطالب کتاب هم خیلی ژرف هستند و این نشان از اندیشه عمیق ایشان دارد.
هر چه این کتاب بیشتر مطالعه شود نظرمان در مورد قیام امام حسین(ع) یک دگرگونی خاصی پیدا میکند.
هدفم از این مطلب بیشتر معرفی این کتاب است دوستان را توصیه میکنم حداقل یکبار این کتاب را مطالعه کنید.
... امام حسین چه چیزها دیده است؟
چون عمار یاسر در جنگ صفین به شهادت رسید به معاویه رساندند این پیام پیامبر اعظم(ص) را که « یا عمار تقتُلُکَ الفئةٌ الباغیَة» ای عمار تو را گروهی ستمکار خواهند کشت
اینجا بود که آن ملعون پیرو مکتب ماکیاولی سخنی راند که نشان از بیمنطقی و بیعقلی و استدلالهای پوچ برای مردمی پوچ اطرافش بود.
گفت: بله این درست است چون علی عمار را به میدان جنگ آورد پس علی عمار را کشت.
ولی علی(ع) این مرد اسلام پیام داد به معاویه که من عمار را کشتم همانطور که پیامبر اسلام(ص) عمویمان حمزه را به احد برد و کشت.
چشم باز و گوش باز و این عمی حیرتم از چشم بندی خدا!
البته دیگرانی را هم برده بود که بکشد ولی فرار کردند و کشته نشدند.
حسین(ع) تمام این دورانها و این پیامها را دیده و طرف خود را میشناسد .
روزی که عمویشان ابوذر را به تبعید فرستاندند جز علی و فرزندانش کسی بدرقه ابوذر نرفت.
چه کسی به ابوذر برادر گفته بود که حسن و حسین اورا عمو خواندند جزء پیامبر(ص) کسی چنین نفرموده بود. چرا حسین باید همه اینها را ببیند و بیعت کند با چنین خاندانی!
روزی را که مالک اشتر را با عسل مسموم و شهید کردند آن دلاور مرد ملکوتی زاهدی که علی(ع) گفت نسبت مالک به من مثل نسبت من به رسولالله(ص) بود.
او شهادت حجر و یارانش را دیده بود که با اینکه معاویهبنابوسفیان ملعون به او و دستهاش امان داده بود.
این چگونه اماننامهای بود که منجر به شهادت او شد!
چگونه میتوان مرگ اویس قرنی را دید که پیامبر اکرم(ص) فرمود بود«انی لاشم نفس الرحمن من قِبل الیمَن» من نفس رحمانی از طرف یمن استشمام میکنم.
در رکاب علی(ع) در صفین شربت شهادت نوشیده بود.
... و بعد از همه این مصیبتها مصیبت عظمیی شهادت برادرش و تیرباران کردن جنازهاش را آیا نمیشد به جسم بیجان او که جان پیامبر بود رحم میکردند!
و آنها مردم را بردههای خویش میپنداشتند و نه حُسن تصمیمی و نه حق هیچ اختیاری فقط باید تسلیم محض باشند و.... وقتی که حکومت بدست یزید افتاد که ظاهر اسلام را هم رعایت نمیکرد.
چارهای جز قیام نبود که مردم و اجتماع آن زمان را فهماند سکوت هم حدی دارد .
...... قیام زمانش رسیده است.
بنام رحیم بی همتا
وَلا تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّواْ اللَّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذَ لِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِم مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُم بِمَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ
و به کسانى که غیر خدا را مىخوانند ناسزا نگویید که آنان نیز از روى جهل و دشمنى به خداوند ناسزا مىگویند. ما این گونه عمل هر امّتى را برایشان جلوه دادیم. سپس بازگشت آنان بهسوى پروردگارشان است، پس خداوند آنان را به آنچه مىکردند خبر مىدهد.
108 - انعام
بهترین پیامی که رهبر روشن ضمیر بیان کردن در این عید غدیر و باید در گوشهای همهی ما جای گیرد همین پیام است.
غدیر نباید مایه تفرقه باشد بلکه میتواند روشنگر و راهنما و وحدتآفرین باشد.
بجای استدلال آوردن و بحث در حوزههای علیمه و کرسیههای بحث و مجالس خصوص
کلام تهمت و ناسزا و فحش و دشنام از تریبونهای عمومی و وبها و وبلاگها و روزنامهها بیرون زدن است.
این بحثها هیچگاه نمیتواند کسی را از دینش منصرف کند و یا راهنمایی برایش باشد.
اینها فقط میتواند آتش دشمنی و فتنهها را شعلهور سازد و آب به آسیاب دشمن سرازیر.
نکاتی که در این آیه قرآن بیان داشته امروز متاسفانه رعایت نمیشود و دشمن بهترین فرصت را یافته و بهترین بهرهبرداری را میکند.
ما نمیتوانیم با کار غلط کسی را از کار غلط بازداریم.
ما نمیتوانیم راه بد را با ناسزا نشان دهیم.
ما نمیتوانیم خود مروج بد باشیم اما بدی را شر بشماریم.
ما نمیتوانیم با ناسزا و فحش خود را حق بدانیم و دیگران را نا حق.
ما نمیتوانیم با فحش به دیگران راهنما باشیم و بیان کننده منطق داشتن
ما نمیتوانیم با ناسزا باعث گناه شویم(ناسزا به خدا و یا پیامبر و امام و...)
ما باید با منطق با دیگران صحبت کنیم نه با ناسزا.
ما باید دلیل محکم ارائه دهیم نه فحش.
ما باید دیگران را از زشتی عمل آگاه کنیم نه خود زشت گو باشیم.
ما باید دیگران را به زیباییها آشنا کنیم نه به زشتی.
ما باید اعمال درست دیگران را بگویم نه نادرستها و زشتها را.
و اینک
هشداری به همه:
اگر بخواهیم هر روز بر تفرقه بیافزایم نه اینکه اهل سنتی شیعه نخواهد شد بل نه ما میمانیم نه او.
بارها دوستانی را دیدهام که با اینکه استدلال حقانیت شیعه را دارند ولی دارای تحمل نبوده و به ناسزا گویی هم روی میآورند
که این کار هم غلط است هم در نیت آنها شک ایجاد میکند.
اگر بدانیم که ما و اهل تسنن دشمنانی مشترک داریم آن موقع بهتر خواهیم دید که باید به آنچه با هم داریم و به هم داریم باید اکتفا کنیم.
علت اینکه امروز در غزه برادران مسلمانمان در فلاکت بسر میبرند آیا متمرکز شدن روی وحدت است یا اختلاف.
بجای اینکه منادی وحدت باشیم، شیپور تفرقه شدهایم.
بجای تاختن بر یک عده شکمباره بیدین سوار بر امت اسلام با همدیگر درگیر هستیم.
هنوز راهی دراز داریم که بدانیم رهبران دینی چه میبینند و ما کجای کار هستیم.
نکته:
لعن و برائت از دشمن نیاز ماست تا موضع ما را مشخص کند نه فحش و دشنام
که این دو ،دو مقال جدا گانه است و نباید با هم اشتباه گردد.
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تَذْبَحُواْ بَقَرَةً قَالُواْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَهِلِینَ (67)
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا هِىَ قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لا فَارِضٌ وَلَا بِکْرٌ عَوَانٌ بَیْنَ ذَ لِکَ فَافْعَلُواْ مَا تُؤْمَرُونَ (68)
بقره 67و68
و (بخاطر بیاورید) هنگامى که موسى به قوم خود گفت: خداوند به شما فرمان مىدهد (براى یافتن قاتل) ماده گاوى را ذبح کنید، گفتند: آیا ما را به تمسخر مىگیرى؟ (موسى) گفت: به خدا پناه مىبرم از اینکه از جاهلان باشم.
(بنىاسرائیل به موسى) گفتند: از پروردگارت براى ما بخواه تا بر ما روشن کند که آن چگونه (گاوى) است؟ (موسى) گفت: همانا خداوند مىفرماید: ماده گاوى که نه پیر و از کار افتاده باشد و نه بکر و جوان، (بلکه) میان این دو (و میان سال) باشد. پس آنچه به شما دستور داده شده (هر چه زودتر) انجام دهید.
شاید داستان گاو در بنی اسرائیل از آن قصههای تمام نشدنی است.حتماً گوساله یا گاو سامری را هم میشناسید.
در قرآن بهانههای بنی اسرائیلی بروشنی آمده است و درسی برای ما اگر عبرت بگیریم!
قبل از این آیات داستان بهانهجویی این قوم که ظاهراً موسی از آنها بسیار دلخور شده و از ایرادگیری آنها به تنگ آمده دیده میشود.
و همه داستان برای مسلمانان بعنوان یادآوری بیان گشته است تا حواسشان جمع کرده و چنین بهانهجویی نکنند.
ابتدا بنی اسرائیل که مائده آسمانی و غذایی کامل و بسیار مقوی و بهشتی از آسمان برایش نازل میشد برایشان سوژهای شد که بهانه جویی کنند
گفتند به موسی از خدایت بخواه که برایمان پیاز و سیر و عدس و خیار و نباتات طبیعی و.... فرود آورد و ما بر یک غذا دیگر تحمل نمیکنیم!
چون چنین شد پروردگار از آنها خواست که به قریه(بیتالمقدس) فرود آیند ولی از خدا بخواهند که آنها را ببخشد که خداوند توبه پذیر بزرگ است.
و همینها بودند که باز به استهزاء کلمه را تبدیل کردند و بجای کلمه حطّه (طلب بخشش و عف و استغفار) حنطه(گندم) بکار بردند و خداوند آنها را مجزات کرد.
میبینیم که این قوم در بدکرداری و بهانهتراشی تکتاز است و شاید هم میخواهد تا قیامت چنین باشد.
اما داستان این گاو که در اینجا به آن اشاره شد و درسهایی که لازم است از آن بگیریم.
وقتی که آن قتل انجام گرفت و نتوانستند قاتل را شناسایی کنند از موسی خواستند که قاتل را از طریق وحی مشخص کند.
و خداوند گفت که گاوی را ذبح کرده و گوشت آن به مرده زنند تا زنده گردد و قاتل خویش را مشخص کند حالا عمد و غیر عمدش را بگذاریم.
( ببینید حجت خدا در همینجا مشخص است که قرار نیست بدون وسیله و رابطه و دلیل کاری را انجام دهد یک چیز (گاو) را اینجا مشخص میکند برای کشف جرم و جنایت، جوابی برای اهل وهابیت که توسل را کفر میدانند در حالی که توسل در شیعه در طول خداپرستی است نه در عرض پرستش و شرک . هزاران نمونه دیگر نیز میتوان نام برد که حجت آفرینش چنین است که در درگاهش بدون واسطه نرویم و....)
اما نکته همینجاست که دستور روشن و مشخص بود که چه عملی باید انجام گیرد
ولی کسی که بخواهد بهانه بگیرد که احتمالاً قاتل را هم میشناخته و بدین طریق میخواسته راهی برای فرار پیدا کند بهانه جویی را شروع میکند غافل از آنکه این کار او کمکی به او نخواهد کرد فقط برای خودش تنگناهی درست خواهد نمود.
اگر هر گاوی در اینجا کشته میشد مسئله روشن میشد
اما ایرادهای بنی اسرائیلی شروع شد و کار دست بهانه گیران داد.
پس از موسی خواستند که نوع گاو را مشخص کند پس ندا شد به موسی که گاوی باشد نه پیر نه جوان.
پس بجای اطاعت امر باز بهانه گرفتند که از خدا بخواه که رنگش را نیز مشخص کند.
پس موسی گفت خداوند میفرمایید رنگش زرینی باشد فرح بخش و خوشآیند.
میبینید که افرادی که میخواهند عملی را انجام ندهند هی بهانه میگیرند و کسانی که در اطاعت امر خداوند خاشعاند امر را سهل انجام میدهند و نه بهانه میگیرند و نه کار را بر خود سخت مینمایند برعکس کسانی که میخواهند امری را اطاعت نکنند.
خجالت هم خوب چیزی است باز از موسی خواستند که از خداوند بخواهد چگونگی گاو را کامل روشن کند
پس خداوند فرمود که آن گاو نه آنقدر به کار رام باشد که زمین شخم زند و اب به کشتزار رساند و......
آنقدر ادامه پیدا کرد این بهانه گیری که در عالم فقط یک گاو بیشتر با این مشخصات پیدا نشود این یعنی اینکه کار را بر خود سخت کردن
اگر در انجام اولین فرمان هزاران گاو برای کشتن و اطاعت امر موجود بود در بهانه اولی به هزار رسید و بهانههای بعدی آنرا به صد و ده و یک رساند.
امام اگر بخواهیم ادامه این داستان را هم بشنویم و نتیجهای که من در ابتدا گفتم برسیم چنین است.
در پی پیدا کردن آن گاو بسیار تجسس کردند و نیافتند و باز هم جستند و ندیدند و آنقدر گشتند تا بالاخره گاو مورد نظر پیدا شد و فهمیدند که جز این گاو دیگر گاوی نیست که چنین مشخصاتی که گفته شده داشته باشد حتی اگر بسیار بجویند چون چنان مشخصات آنرا گرفته بودند که راهی برایشان نمانده بود
در حالی که اگر بدون بهانه در اولین دستور خداوند هر حیوانی که نامش را گاو میگفتند ذبح میکردند خداوند هیچ بر آنان خرده نمیگرفت که چرا این گاو را کشتهاید و منظور من این نبود! این در ادامه آیات مشخص میشود که به پیامبر اسلام میگوید این قوم چنین هستند که دستورات و آیات قرآن را گرفته و به رای خود تفسیر میکنند و به تو نمیگروند پس داستان نشان می دهد که عمل بنی اسرائیل غلط بوده است و جزء بهانه گیری نبوده است.
در هر حال خلاصه داستان چنین شد که وقتی از صاحب گاو خواستند که گاو را به آنها بفروشد مالک گاو هم پسری بود جوان و با ادب گفت که گاو را نمیفروشد خریداران چون دیگر گاوی برای خود نمیدیدند هی قیمت را بالا میبردند دست آخر با تواضع گفت که باید از پدرش بپرسد چون به سراغ پدر رفت و آمد گفت پدرش خواب است و خریدارند همه درها را زدند و نتیجه نگرفتند و تا پدر از خواب بیدار شد و پسر از او اجازه گرفت قیمت گاو با وزنش یکسان شده بود پس قوم ناچار پرداختند و گاو را خریدند.
حجت خداوند چنین است که قبل از درخواست همه چیز طبیعی است ولی بعد از آنکه درخواست مشخص گردید دیگر قابل تبدیل نیست اگر چنین شود خداوند سخت مجازات خواهد کرد گردنکشان و بهانه گیران را.
در قضیه شتر صالح هم همین اتفاق افتاد تا قبل از درخواست معجزه خداوند بر آن قوم دستوری نداده بود ولی بعد از انجام شدن معجزه خداوند بر قوم صالح ضیق گرفت که آب چشمه یک روز از آن شتر و یکروز از قوم
و وقتی شتر را کشتند کردند عذاب هم بر آنها نازل شد.
و قوم موسی هم وقتی که بهانه غذا گرفتند پس غذا بهشتی را از دست دادند و به بیتالمقدس وارد شدند ولی بجای توبه موسی را مسخره کردند و خداوند آنها را مجازات کرد.
ظاهراً این اسرائیلیها با اسلافشان یکی هستند و در بهانه جویی میخواهند دست آنها را از پشت ببندند.
ولی کور خواندهاند خودشان را به تنگنا میرسانند و راهی نیز برای برگشت نمیگذارند
به امید روزی که این قوم و هم کیشانشان و حامیانشان دچار عزاب الهی گردند و مردم مظلوم فلسطین از دستشان نجات یابد.
همانطور که موسی چنین خواست.