انار

انار

معرفی انار و دلمشغولیهای یک هموطن
انار

انار

معرفی انار و دلمشغولیهای یک هموطن

شبهای کوفه

یا کوبنده ظالمین

امشب کوفه چه خبر است.

فردا ایتام کوفه به کدام درب می‌نگرند؟ حلقه دری کوبیده نخواهد شد وای از چشم انتظاری!

دیشب، آخرین شبی بود که نخلستان های کوفه میهمان نگاه تو بودند. چه بصیر بودی تو و این مردم ندیدند! وای بر دیدگان بی بصیرت.

دیشب، آخرین شبی  بود که قطرات اشکت بر سینه رازدار چاه فرو می چکید. چه قدر ناشناس بودند کوفیان. وای بر ما که چاه نهانگاه درد دلهایت بود.

دیشب، آخرین شبی بود که کوچه پس کوچه های مدینه، صدای گام های نازنینت را می‌شنفت. چه کودکانی فردا خواهند فهمید این موزیک قدمها از که بود، مردمی که نخواستند بشنوند و خود را بخواب زدند فردا آه خواهند کشید. 

کوفه چه سخت این شبها نفس می‌کشد

 

نبض ثانیه ها امشب تندتر از همیشه می زند.

بغض سنگینی در نگاه خسته آسمان نشسته است.

باد، هوهوی غریبانه اش را دوباره از سرگرفته و بی تابانه بر در و دیوار شهر می کوبد.

 

صدایی نیست؛ جز صدای زمزمه وار لب هایت.

 تو را امشب نه التماس دستگیره در نه بال بال زدن های مرغکان عاشق کوفه و نه چشم های نگران زینبین و حسنین از رفتن باز نمی دارد، همانطور که دیشب نتوانست جلو قدم‌هایت را بگیرد؛ چه حسرت انگیز است این وداع ! برای کوفیان و بیشتر برای آیندگان.

سحرگاه وداع از راه رسیده است.

می روی؛ آن گونه که می‌گویی برگشتنی در کار نیست.آه از این رفتن و برنگشتن!

دیشب رد قدمهای صبورت برای آخرین بار، گونه های سرد و تبدار زمین را نواخت. و امشب رفتند جانسوز می‌شود و ردی در تاریخ برجای خواهد گذاشت. چه داغ است این وداع چه عمیق است این شکاف!

 دیشب نگاهت با در و دیوار شهر خفته وداع می کند. امشب شهر از تو!

نخلستان ها از دور تو را فریاد می کنند.

چاه، آشفته و سراسیمه سرود مویه سر می دهد.

 تو  چشم می دوزی به معراج سبزت و لبخند می زنی.

وجود تو، در هاله ای از نور گم شده است.

آفتاب پیشانی ات، در کسوفی نا به هنگام، فرو رفته است.

تمام پنجره های اشراق به سویت گشوده می شود.

تمام سلول‌هایت فریاد می زنند: "فزت و رب الکعبه"

صدایی که در تاریخ موج می‌زد و پیش می‌رود.

در زمان می‌پیچد و رهیافت می‌خواهد و می‌یابد.

و سلمان می‌داند که این موج به هم وطنانش خواهد رسید و آنها پرچم او را بر دوش خواهند کشید.

و سلمان رو سفیدتر از همیشه در کنار مولایش با غرور پلک می‌زد و لبخند سرور.

.... و اما کوفه همچنان خفته است و شکاف تاریخ هم او را بیدار نکرده

و انگار نمی‌خواهد باز هم بیدار شود.

 و رگی از او گم شده است.

انگار غیرت از شهر پرواز نموده! آه از اینهمه بی‌خبری!

و...... و از همه پشیمان‌تر از وقتی سر فرزندت را بر نیزه می‌کند و هیچ نمی‌بیند جز پشیمانی.

 "فزت و رب الکعبه"

 چگونه می‌گویی!

چه می‌گویی!

به که می‌گویی!

کی می‌گویی!

.................

می‌شنویم

می‌دانیم چه می‌‌گویی

شنواترمان فرما!

خودت بیادمان انداز!

زمان ندارد کلام‌ات

وجوت پر از بیان است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد