شاید کلمه هتل یا فندق عرب شما یا Hotel را به یک تجربه خوب و مسافرت با حال بیاندازد یا سفری بیاد ماندی و زیارتی و یا سیاحتی و ....
من هم این کلمه تقریباً چنین حالتی برایم دارد
اما نمیدانم چه شده است یک اتفاق در یک هتل بسیار قدیمی و خدارو شکر نابود شده امروز ذهنم را به نوشتن آن وا داشت.
سالها قبل با خانواده و خانواده همسرم به مشهد مقدس رفتیم یعنی سال 75 نزدیک عید76 بود از آنجا که در هتل اسکان کردن یک پرستیژ داشت و کرایه آن هم پدر خانم متحمل میشد ما تسلیم بودیم که هتل رو بشویم.
اما خدا ، هیچگاه چنین هتلی را نسیب شما هم نکند هزار رحمت به مسافرخانهها و زائرسراها چون هتل مزبور از بین رفته نامش را میبریم آخر اسناد محرمانه تا همیشه که نباید مخفی بمانند وگرنه مردم بهرهای از آن تجارب نخواهند برد!
بله هتل عراقی عین هتلهای الان عراق خودمان که هم کثیف هستند هم غذای بهداشتی درستی ندارند هم هرنوع مسافری در آن پاتوق میکند.
بگذریم قضیه مورد اشاره من یک اتفاق بود که یک صبح زود به وقوع پیوست.
کنار و گاه گاه از دزدی چیزی شنیده میشد اما برای ما خیلی جدی نمینمود
یک روز صبح که قبل از اذان چون برای رسیدن به نماز صبح باید قبل از آن به صحن یا حرم برسی وگرنه نمیتوانی نماز جماعت را بجای آوری که مادر خانم و دیگران ما را صدا زدند، خانم و دیگران برای رفتن مهیا شدند اما حقیر که هم کمی تنبلیام میآمد و هم بهانه دیسک کمر داشتم از رفتن صبح به نماز جماعت اهتراز میکردم؛ البته توصیه پزشک معالج بود که تا میشود استراحت کنم!
طبق معمول آنها که رفتند کمی بعد اذان شد و من برای وضو بلند شدم قبل از بلند شدنم سرک کشیدن کسی را به اتاق احساس کردم ولی خیال کردم عموی خانمم است که معمولاً همراه بقیه نمیرفت گفتم شاید اوست و میخواهد بگوید که اگر من حاضر به رفتن هستم او هم آماده است، ما با بی توجهای خواستیم برسانیم که نمیآیم(اتاقهای این هتل محترم قفل و بندی نداشت خیال نکنید که دزدی کار سختی باشد.) همه چیز بر وفق مراد آقا دزده بود و مسئولین هتل که چه عرض کنم چاپارخانه عراقی هم پاسخگو نبودند و مسافر بدبخت هم که در آن شلوغی نوروز و ... جزء طاعت متل دار و متل گو راهی برایش باقی نیست!
در هر حال تا بلند شدم از یک راهرو که ما را به محوطه منتهی به راهپله و همچنین دستشوییها میرساند بروم باز یک نفر ناآشنا البته در طبقه خودمان وارد راهرو شد و بلافاصله با مشاهد من برگشت و گفت اه دستشوی که اینطرف نیست.با این سخن مارا گمراه کرد!
در همین لحظه به ذهنم افکار مشکوکی خطور کرد ولی همیشه یک ابهام و یک خواب خواصی انسان را باز میدارد که روی مسئله متمرکز شود (تا اتفاقی که باید از طریق غفلت ما بیافتد، بیافتد)لذا پشت سر او که به دستشویی رفت وارد شده و پس از قضای حاجت و وضو به اتاق برگشته و نمازم را خواندم و خوابیدم(طبق معمول).
مثل همیشه بعد از اینکه خیل رفتگان به نماز، نماز میخواندند و زیارت نموده و برگشته و در راه برگشت پنیر ، کره و مربایی هم برای صبحانه میگرفتند و دیگر وقتی میرسیدند هوا روشن شده و وقت صبحانه هم بود(از این هتلهایی که صبحانه روی قیمت اتاق باشه که نبود) حتی رستوران هم خدا رو شکر نداشت اگر هتلش را امروز میخواستی ستاره بدی باید منهای 6 یا منهای 7 میدادی. این هتل پر زرق و برق! تقریبا کنار درمانگاه بود و داخل کوچهای که آنروزها تا پای دیوار همین هتل را برای گسترش حرم خراب کرده بودند و دو سه سال بعد کل آن منطقه به حرم پیوست. یعنی هتل سمت خیابان شیرازی (نادری) بود.
اتاق خانواده همسرم که کنار اتاق ما بود محل جمع شدن و ... بود دیدم برخلاف همیشه صداها و سخنان غیر معمول میآید یکباره اتفاقات صبح باعث شد مثل جت از جا بلند شوم و رفتم سراغ کیف و مدارکم و پولم که در جیب شلوار آویزان به کمدی بدون درب بود دیدم ای دل غافل کیف نیست آنروزها مثل امروز نبود که یک کارت اعتباری بانکی داشته باشی و از حمل و نقل پول راحت باشی همیشه مقداری پول بیش از اندازه نیاز باید همراه داشته باشیم تا مخارج و احتیاط شما را در مسافرت برآورده کند.
ولی من دو تا کیف پول داشتم یکی مقداری مدارک داخلش بود و مقداری کمی پول حدود 20 هزار تومان و یک کیف دیگر که پول بیشتری داخلش بود یعنی همان سپه چک آنروز یا چک مسافرتی داخلش بود و البته آنهم بیش از صدهزار تومان نبود چون آنروزها بخصوص وقتی هزینه ایاب و ذهاب و مسافرخانه را پدر خانم میداد نیاز نبود، هرچند که اگر این هزینهها را باید میپرداختم با صدهزار تومان میشد از عهدهاش برآمد.
رفتم سراغ جیب دوم شلوار دیدم خدا رو شکر این یکی هست و چک مسافرتی آن خوشحال شدم، که آس و پاس نشدهام از خیر 20 هزار تومان میشد گذشت.رفتم به اتاق مادر خانم که دیدم یک کیف زنانه وسط اتاق است و مادر خانم هم دارد شرح ماجرا میدهد بله کیف آنها را هم زنده بودند البته آنها بیش از شصتهزار تومان پول داخل کیف داشته بودند! که خالی شده بود ولی کیف من با پول رفته بود.چرا؟ معلومه چون از من جیبی بود از آنها ساکی.
به آنها قضایای ذهن کور شده خودم را در بامداد شرح دادم و گفتم که اگر دزد را ببینم میشناسم.
به کشیک هتل در پذیرش مراجعه کردیم و اینکه چگونه دزدی شده است، فرد مورد نظر که بعداً فهمیدیم خودش هم مقداری در قضیه دست دارد، کمی دلداریمان داد که اگر داخل هتل باشد چه میکند و غیره، ما را منحرف کرد که کارمان به شکایت برسد(همه اینها از بیتجربگی و کند شدن ذهن ناشی میشود)
ساعتی بعد هم که با فرد دیگر کشیکش عوض شد و دیگر پیگیری و مسائل بعدی به همین راحتی ماستمالی گشت و یک خاطره در ذهن ما ماند.
اما من همیشه اینرا در یاد داشتم که بفهم چی به چی شده چگونه در یک هتل یا همان مسافرخانه امکان چنین دستبردهایی میتواند رخ بدهد.
آنروزها ما در مشهد بیش از ده روز اقامت میکردیم مثل حالا نبود که نرسیده برگشت میزنیم البته همه چنین هستند اون زمانها هم کسانی بودند که بیش از سه روز نبودند، ما آنجا ساکنانی بودیم که با این ماندنمان یکبار غذای رستوران حرم هم نصیبمان میشد البته حالا اگر یکماه هم در یک مسافرخانه یا هتل بمانی چون بسیار شلوغ است چنین اتفاقی تا شانس نداشته باشی برایت روی نمیدهد ولی آنزمانها هر مسافرخانهای هفت روز یا ده روز یکبار نوبت غذای حرم داشت، آن سال ما این شانس هم پیدا کردیم.
بالاخره روز آخر بود که همه مسئله برایمان حل گشت اما چه کنیم که دیگر وقت رفتن بود و کاری هم نمیشد کرد، توجه داشته باشید که نزدیک هشتاد ،نود هزارتومان پول ازمان زده شده بود که میشد براحتی یک خانواده چهار نفره مدت زیادی در مشهد یا جای دیگری ماند، در آن زمانها به مسافرت و خودردن و خرید بپردازند و اینهمه از دست رفته بود
وقتی به مادر خانمام گفتم دزد بیحیا همه پولمان را برده این جمله را گفت که برایم درس است : باز هم ما بیشتر از او داریم! او هیچوقت هیچ چیز ندارد!
باور کنید این سخن عین حقیقت است چون دزد پول باد آورده را باد میدهد علاوه بر اینکه خیر و برکتی برایش ندارد باعث بدبختی بیشتر او نیز میشود.
امروز تعدا زیادی از همین تیپها را هرکدام ما سراغ داریم که لش هستند و هیچ ندارند و بعضی نیز در کف خیابان یا جوی آب پهن ؛ که قدرت جمع کردن خود را ندارند تا چه برسد که پول هم دربیاورند این همه نشان از نداشتن است نه کمتر بلکه هیچ نداشتن و هیچ ندیدن است.
بر خلاف همیشه میخواهم علاوه بر پ.ن شما چند پ.ن نیز خودم بزنم:
پ.ن1: بجای پول نقد از کارت اعتباری استفاده کنید!
بشرطی که رمزش آسان نباشد و خوب ازش نگهداری کنید!
پ.ن2: در مسافرت مدارک غیر ضروری همراه نبرید.بخصوص کوپنهای خود را و گواهینامه موتورسیکلت و...
پ.ن3: برای و در مسافرت سعی نکنید مفت خوری کنید.
پ.ن4: هتلها و اماکنی که عراقی نام دارند را سعی کنید ازشان دوری گزینید.بخصوص مشابهه آن!
پ.ن5: اگر در جایی زمزمهایی مشکوک شنیدید به آنها بیشتر توجه کنید در اولین فرصت ممکن از محل دور شوید.
پ.ن6:سعی کنید مدارک و اجناس قیمتی خود را تقسیم کرده در جاهای مختلف نگهداری کنید ولی جاهطلب نباشید!
شاید بعضی تذکرات که انسان همیشه با آن سروکار دارد برای انسان ضروری و لازم باشد
مثلاً همین دیروز من یک تذکر بسیار جالب دریافت کردم آنهم از یک انسان وارسته.
دیروز رفتیم به دیدار آیتالله العظمی نوری همدانی ، همانطور که میدانید ایشان آمدهاند کرمان و طبق دعوت از اقشار مختلف دیروز نوبت فرهنگیان بود.
ما هم به این عنایت نائل شدیم.
ساعت ۶ از انار با چند تن از دیگر فرهنگیان بطرف مرکز استان حرکت کردیم
ساعت ٩ رسیدیم و بعد از مراسم اولیه که در حسینیه ثارالله بود وارد شده
و بعد از خوشآمد گویی جناب احمد فتحی مدیرکل محترم آموزش و پرورش استان
حضرت آیت الله نوری همدانی به سخنرانی و نصیحت به ما پرداختند
تمام سخنان ایشان به دل مینشست چون از دل سوخته بلند میشد اما این سخن که میخواهم روی آن تکیه کنم این است که علم چگونه برکت میکند.
شاید بارها کلمه برکت را شنیده باشیم و به اصل موضوع خیلی فکر نکردهایم مثل اینکه به خیلی از دیگر رفتار و کردارهای خود و دیگران عادت کرده و بیتوجه هستیم
وقتی به ما میگویند انشاءالله برکت کند یا مبارک باشد و یا تبریک میگوییم کُن مطلب به عادت فراموش شده است.
یا بیشتر ما برکت را در مال و پول ببینیم ولی آیا توجه داریم که همه چیز میتواند با برکت و یا بیبرکت باشد
یکی از این برکت دِهها که خیلی بیشتر از پول و مال و حتی جان است بنظرم دانش و علم است
آیا دانش هم برکت دارد؟ مسلم بدانید که چنین است
شاید یک مطلب را بیش از یکبار ما مطالعه نکرده باشیم و بیشتر ندیده باشیم ولی یک عمر برای ما قابل استفاده باشد و مسائل مهمی را با آن حل کرده باشیم اما مطالبی را هم بوده که بارها و هزاران بار خواندهایم ولی هیچگاه بکار خود و دیگران نیامده است و باز هم نمیآید
این یعنی برکت دانش
علمی را داشته باشیم که استفاده شود بکار خود و خلق بخورد
هم برای دنیای ما و هم برای آخرت ما مفید باشد این علم برکت دار است
مطالبی هستند که همیشه مفید هستند مطالبی هستند که هیچ گاه مفید نیستند چرا این بی استفادهها گریبانگیر ماست؟!
چرا دانش آموزی بارها یک مطلب را میخواند و میخواند آخر سر هم در کنکور غلط جواب میدهد!؟
چرا گاهی برای یک مطلب و علمی که از قبل داریم نمیتوانیم بهره ببریم و یک مسئله کوچکی که در این مورد برایمان پیش میآید استفاده کنیم و راههای تکراری و بیراهه را طی میکنیم؟
چون برکت از آن دانش و معرفت ما گرفته شده است
چون این علم برای ما مبارک نیست
حتی گاهی علم ما نقمت و وبال گردن ماست نه نعمت و راهگشا!
عجیب است ولی واقعی است.
ایشان مطلب را گوشزد کردند که چرا علم برکت پیدا نمیکند
اما برای اینکه برکت کند چه باید کرد
اگر واقعاً مشتاق هستید که این برکت در دانش شما ایجاد شود به خود و خدای خود قول دهید که این نکته را بکار گیرید تا انشاءالله برکت در علم وارد شده و علم ما با ظرفیت و تکامل یابد
برای اینکه علم برکت پیدا کند باید معلم و استاد خود را احترام و تکریم کنیم اگر اینکار را بکنید خدا هم به دانش و معرفت ما برکت میدهد
کاری بسیار ساده اما پر ارزش
وقتی معلم را احترام کردیم
علم را تکریم کردهایم
وقتی علم را تکریم کردیم خدا علم ما را برکت میدهد
وقتی مقام استاد را تکریم کردی وقتی به استاد احترام گذاشتید خود را نیز بزرگ کردهاید و تکبر خود را شکستهاید خداوند شما را بزرگی میدهد خدا که بزرگی داد قابل زایل شدن نیست برکت داده است
برکت علم در تکریم واحترام و بزرگداشت و دعا و ثنا برای استاد است تا هر مقدار که میتوانیم تا هر اندازه که توان داریم احترام استاد و معلم را داشته باشیم که هم علم ما را برکت دهد هم ثواب اخروی برایمان ببار آورد.
ایشان در خاطراتشان است که اسامی تمام اساتید خود را یادداشت کرده و در تمام نماز شبهای خود آنها را دعا میکنند
و این است که ایشان به این مرتبه رسیده است با سنی بالای 85 سال هنوز هیچ کسالی ندارد هنوز حافظه او قوی و بدون خطاست
بنام خالق زیبایی ها
۱۳۸۰/۶/۲۷ برابر با اول رجب در عربستان
ما دیروز صبح ساعت ۶ به جده رسیدیم و ساعت ۲ بعد از ظهر در مدینه در هتل دله سکنی گذیده ایم.
خاطره زیر بمناسبت ماه رجب قلمی می شود امید که مورد استفاده قرار گیرد.
شاید برای کسانی که اول ماه رجب یا ماه رمضان به عمره رفته باشند چه در مدینه یا مکه حال و هوایی دیگر حاکم می شود که برای ماه رمضان با ایران هرچند متفاوت است اما قابل لمس می باشد اما ماه رجب برای ما تازگی خاصی دارد و از این نظر باید افسوس خورد .
طبق معمول مغرب جهت ادای نماز به مسجدالنبی(ص) سه نفری که با هم بودیم یعنی(علی و اکبر و این حقیر) حرکت کردیم اما وقتی که وارد شدیم با مناظر جالب برخورد کردیم که قبلا مشاهده نکرده بودیم .
بوی کاکائو و شیر و... و سفره های افطاری که جای٬جای مسجد پهن بود و انسان را به عالم دیگری می برد.
هر سفره بسته به افراد نشسته بر سر آن نوعی تزیین معنوی و غذایی شده بود. مقداری نان شیر خرما و کاکائو یا شیر کاکائو و ... به نوعی افطارهای مساجد خودمان را یادآوری می کرد هرچند از زمین تا زیر آسمان تفاوت وجود داشت. ما به هم نگاهی معنی دار کردیم یعنی چه؟ مگر ماه رمضان شده؟ بالاخره با کلی هوشیاری فهمیدیم که رجب است یعنی اکبر تقویم بغلی را که بیرون آورد ۲۹ جمادی الاخره به زمان عربستان اول رجب.
اینجا سفره ها گروه گروه نیست ولی آنجا هر کس برای خود عالمی بهم زده. ما بعد از نماز عشا سفره می گسترانیم آنها قبل از نماز مغرب حتی قبل از غروب. همین جا یک توضیح را بدهم که آنجا تقریباْ با فاصله کمی بعد از غروب آفتاب اذان گفته می شود و حدود ۱۰-۱۵ دقیقه بعد اقامه و نماز. پس تا حدودی معلوم شد که سفره قبل از نماز برای آنها مفهوم دارد. بالاخره در حرکت بسمت مسجد قدیم جایی که به حرم نزدیک است و محراب و قبر پیامبر(ص) و صف هایی که از هم فاصله ندارند. ولی در مسجد به این بزرگی آنطور که ما انتظار داریم فاصله بین دو صف رعایت بشه نمی شود لذا هرچه نزدیکتر باشی این مسئله برای ما حل شده تر است.
همانطور که داریم رد می شویم این روزه داران ماه رجب که چقدر هم زیاد هستند تو را تعارف به نشستن سر سفره می کنند و سخت اعتقاد به ثواب افطاری دادن و ما همچنان تحریک شده بو طعم غذای ساده آن و اینکه روزه نباشی بر سر سفره بنشینی؟ بالاخره من که در این موارد طاقت کمتری از خود نشان می دهم دو رفیق خود را که هنوز خیلی با هم آشنایی نداریم راضی که بر سر سفره نشینیم و آنها عاقبت قبول کردند یک سفره که دو نفر بیشتر نبودند را انتخاب و با تعارف آنها نشستیم و با یک علیکی و مساءکم الله بالخیر و(صبحکم الله بخیر و العافیه)... شکراْ و دیگر بلغوریات عربی.
هنوز در این فکر خود غرقیم که آیا اینها نماز را چگونه می خوانند ؟ یعنی سرسفره و ... و اینکه ما آیا بخوریم چون روزه که نیستیم و برویم برای نماز در همین حین الله اکبر بلند شد و مسئله برای ما حل.!
انگار که آنها فکر نماز بیشتر از ما بودند همین ده دقیقه بین دو اذان و اقامه باید سفره جمع شود. خرماهایی که هسته ندارند و بشکل مکعب مستطیل در پلاستیک بسته بندی شده اند فنجانهای کوچک کاکائو و یا شیر کاکائو و قطعه نانهای محرک ذائقه و ... در سر سفره افطار همه را به سویی دیگر برده است.
بله با بسم الله شروع کردند و ما متعجب از این افطار زودهنگام و ما هم آنها را همرایی کردیم و هنوز خشمزگی آن بیادگار مانده است که کاش اینجا هم از این خبرها بود.
بعد از افطار سفره که یکبار مصرف است سریع پیچیده و آماده نماز و ما هم با خدا حافظی بطرف مقصد.
دلم راضی نمی شود یک تذکری دیگر را همراه این خاطره نکنم و افسوس دیگر چون می ترسم اگر نگویم در درونم سرطان گردد.
وقتی وارد مسجد نبی می شوی شاید بیش از هزارمتر از ابتدا تا انتها فاصله است و یک صف را که برای نماز تشکیل شده آنقدر مرتب و منظم و صاف است که اگر تیری از این ابتدا روی سینه اولی رها کنی مطمئن باش که تا انتها بک یک نفر هم نمی خورد. اگر آن صف ها را با مساجد خودمان مقایسه کنیم مفهوم صف و نظم می توان گفت اینجا بین شیعیان علی(ع) وجود ندارد و این برای مان خیلی باید گفت زننده است که آنها اینطور منظم باشند و ما اینقدر بی نظم٬ جالب آنکه در مساجد ی که حتی فرشها بصورتی است که جای هر کسی را در یک محوطه مشخص کرده حتی جای پا و مهر باز ما آنقدر مواج و بی نظم می نشینیم که خنده دار می شود یعنی اگر تیری حتی وسط دو صف رها کنی اگر به نفر دومی نخورد حتما سومی را می کشد. چرا اینقدر به نظم بی توجه هستیم؟ آنها وقتی در صف قرار می گیرند پای خود را درست در کنار پای فرد کنار قرار می دهند و با دست ما شیعه ها که وسطشان بی نظم هستیم درست می کنند حتی هیچ صفی را نمی توانی پیدا کنی که به اندازه یک نفر کم داشته باشد به قول آنها خلل داشته باشد آیا صف های نماز جماعت ما خلل ندارد؟ هر چند که خیلی از کارهایشان بخصوص پیرترهای آنها غیر قابل پذیرش و قبول است اما خوبی هایی هم که آنها دارند چرا ما یاد نمی گیریم مگر پیامبری که به آنها توصیه به نظم کرده به ما نکرده و علاوه بر آن اوصیکم بالتقوی و نظم امرکم که از علی(ع) ماست. و آیا اینچنین تشکیل صف نماز جماعت شایسته ماست.این نظم در دور خانه خدا که بصورت دایره هم هست کاملاً مشهود است و هیچ بی نظمی را مشاهده نمی کنید و آیا ما نباید تعجب کنیم.
هنوز آن روزه ماه رجب ..... راستی مگر ماه رجب به ما بیشتر توصیه شده که قدر بدانیم و روزه بگیریم یا به آنها؟ علی در کدام ماه متولد شده است. اصلا این ماه که ماه حضرت علی(ع) است....
با افسوس فراوان که آنچه ما باید به آن بیشتر اهمیت بدهیم دیگران اهمیت داده و از برکات آن استفاده کرده اند و ما در غم اول درجا می زنیم.....
برادرم چرا در صف درست نایستاده ای... اینجا که صف نانوایی نیست... صف اتوبوس هم ..... صف نماز است ..... جلوت خالی است چرا پر نمی کنی ...
بنام دوستدار زیباییها
اتوبوس که اییستاد خودم به داخلش کشیدم و خوشحال که صبح زود به مقصد خواهم رسید. هوا هنوز تاریک بود. داخل اتوبوس فقط سه صندلی خالی دیده میشد یکی جلو و دوتا آخر، چون اول صبح بود بیشتر چشمهایم به خواب آشنا بود تا دیدن مناظر بیرون ، پس رفتم انتهای اتوبوس نشستم.
از صداهایی که در اتوبوس ولوله میکردند کفری بودم ولی علاجی نبود چشمهایم را بسته بودم ولی گوشهایم را قادر نبودم ببندم. دو نفر خانم که جلوی من بودند صدایشان را میشنیدم که سخنانشان زجه بود و معلوم بود که در حال رفتن به سر مرز برای انتقال به افغانستان هستند.
ولی تکلم و لهجه آنها همشهری مینمود نه افغانی!
کنجکاویم گل کرد پس گوش تیز داشتم که چه میگویند و زجه آنها از چیست. یدیم بنده خداها همشهریان حقیر هستند که بعلت گذشتن از سن ازدواج و نیاز داشتن به شوهر همسر افغانیها شدهاند و دارای خانواده و بچه ، امام امروز بعلت نامعلوم(و مشخصی) باید به کشور برادر بروند از چهرههایشان(چشمم شروع بکار کردند) پیدا بود که وضع مالی بدی نباید داشته باشند ، پس همسر افغانی شدن آنها حتما علل مختلفی میتوانسته داشته باشد مثل زیبایی ظاهری، طول کشیدن مدت تحصیل، ناز آوردن به خواستگاران کم پول و بیمال، یا مدرک پائینتر از خود و..... گوشها را بردم بسوی برادران افغان که درد آنها دیگر چیست و پچ،پچ را کنند. آنها با کودکان دلبند خود مشغول بودند نصفه راه رفسنجان- کرمان طاقتم طاق شد از یکی سوال کردم چرا به وطن میروید و ضعیفها را به درد فراق پدر - مادر و خانوادهاشان دچار میکنید؟ و قضیه چیست؟
گفت: ما اینجا کار میکردیم و با آنها ازدواج کردهایم و حالا هم که میخواهیم بازگردیم به کشورمان نباید همسرانمان را ببریم؟ ما دیگر نمیتوانیم اینجا اقامت داشته باشیمز یا اقامتمان تمام شده یا اصلاً غیرقانونی در اینجا بودهایم.... در هر حال بعلت پایان کار یا ورود غیرقانونی و .... و یا حل شدن مشکلاتمان در کشور خودمان داریم برمیگردیم!
آیا حق نداریم همسرمان و فرزندانمان را همراه خود ببریم؟
جوابی نداشتم بدهم! از یکطرف گلایهها و زجههای زنانی که از ناچاری یا اجبار یا به علل گفته شده یا گفته نشده و نیاز به همسر و کانون خانواده قرار گرفتن تن به ازدواج نامعلوم داده مینگریستم و از طرف دیگر به سخن قانونی و درست و حق مرد افغانی!
فکرم در دو عالم سیر میکرد آنچه که امروز عرف شده است و حقوق زنان زیادی که بدون همسر تا آخر عمر معزب میمانند و در عذاب و یا مردهایی که بعلت هم رنگ جماعت شدن با اینکه همسران آنها به آنها اجازه ازدواج میدهند جرئت ازدواج ندارند یا مردهایی که توان و مکنت داشته و میتوانند طبق قانون اسلام و با عدالت و اجازه همسر اول خود ازدواج مجدد کنند ولی این عرف بیمنطق اجازه چنین کاری را به آنها نمیدهد که یک زن دیگر نیز تحت حمایت خویش در آورند.چرا وقتی یک زن میداند که باید شوهرش همسر دیگری به هر علتی بگیرد و این اجازه را به او میدهد و شرع و قانون هم ولی عرف نه!؟؟ ...و فکرم بسوی زنانی میرود که در عنفوان جوانی شوهر خود را از دست دادند و با اینکه برایشان خواستگارهایی خوبی هم پیدا شدند ولی از ترس همین عرف جامعه و حرف بیخود مردم! تن به ازدواج ندادند و در عزب ماندند و سوختند و ساختند و حتی مردند.
اینها را کنار سخنان کسانی میگذارم که سخنان و عرف جامعه را مطابق شریعت میدانند و سپس دادشان را تا آنسوی آبها میدهند که در اسلام حقوق زن رعایت نمیشود ولی هیچگاه نشده به خود زحمت دهند که ببینند اسلام برای فطرت انسانها حکم داده است و برای حل مشکلات آن. نه برای ظواهر و حرفهای بظاهر قشنگ و هزار مشکل ساز. یکی از مجوزهای اسلام که با عرف آنرا کنار زدهایم و قوانین غرب را با شرق بهم آمیختهایم و خودمان هم نمیدانیم چه پختهایم و مشکلاتی که برای جامعه زنان ایجاد کردهایم و ترکتازی میکنیم که حقوق زنان رعایت نمیشود همین است.
چقدر گذاشتید که قوانین اسلامی رعایت شود و بعد ببینید که اشکالاتش کداماست. آنچه که به نام اسلام اجرا میکنیم نه اینکه اسلام نیست یلکه موجودی ناقصالخلقه است از سر شرقی و تن غربی، بیاخلاقی غربی و بیقانونی شرقی.
بنام متحول کننده احوال
توضیح: چون این نمایشگاهها مثل اینکه هرساله است و ما هم بخاطر بچههایمان در یکی از شهرهای محل اقامت آنها ناچاراً ما را به این نمایشگها میبرند و باعث نوشتن این نوشتهها میشوند و من هم لابد میشوم قضیه آقا مصطفی را پیش بکشم. امسال بخاطر دخترم رفتیم یزد پارسال هم که بخاطر پسرم رفتیم رفسنجان . خواستم بدانید قسمت اول سخن تکراری است ولی ادامهاش نه!
********************************************************************
پانزده شانزده سال قبل که ساکن شهر کرمان بودم و موتورسیکلت وسیله نقیله، برای تهیه وسیلهای یدکی از موتور ما را حواله دادند به دکان آقا مصطفی روبروی بازار مظفری خیابان میرزارضا کرمانی نزدیک میدان مشتاق.
وقتی به این مغازه رسیدم بسیار شلوغ بود. در هرحال وقتی که توانستم وسیله را بخرم از قیمت آن تعجب کردم ظاهراْ تفاوت آن خیلی ارزانتر از بازار بود.
درد سرتان ندهم این مغازه و مغازه دار چند ویژگی داشت که شلوغی آن بنظرم که اینها بودند را باعث شده بود:
* این آقا مصطفی بسیار خوش برخود و خوش اخلاق بود.
* اجناساش را با سود بسیار کم میفروخت لذا مشتری زیادی داشت و جبران آن با فروش بالا میشد.
* با حوصله بود و با محبت.
* هیج وسیلهای را نبود که نداشته باشد.
* دوستان زیادی در مغازهاش کمکاش میکردند.نه برای مزد بلکه از سر دوستی و ....
* وقتی وارد میشدی با شلوغی، او از همان پشت میز باهات حال و احوال میکرد. هرچند به وقتش وسیلهای که میخواستی میداد.
* خیلی از وسایل را خودت میتوانستی برداری و واررسی کنی
* پس دادن وسیلهای که بکارت نمیآمد هیچ منعی نداشت.
* .... و دیگر خوبیهااز هزاران خوبی او که رد بشم باید اشاره کنم که:
* وسایل و لوازم یدکی در این مغازه شلوغ و بینظم روی هم و..... تلانبار بود.
* گاهی با مشتری گرم میگرفت که حوصله را سر میبرد..... بیشتر مشتریان بخاطر اخلاقاش مشتریاش بودند نه ارزانی کالاهایش
*****نمایشگاه بهاره یزد******
دیروز بخاطر دیدار رفتیم یزد، اول که وارد میشویم از طرف کرمان شروع یزد ،شهر رحمت آباد است بجای سرعت گیر کوههای از اسفالت ریختهاند هر صد و یا دویست متر که پدر(بقول خودشان پیر) ماشین را میسوزاند وداغان ، آخر شهرداری حمیدیا بجای یک دستانداز کوچک که هزینه کمی دارد چندین ماشین آسفالت را وسط تلانبار کرده که از نظر کارایی همان دستانداز کوچک هم انجام میدهد که خراب کردن ماشینها و سایل نقلیه است! نه سرعت گیر بودن کسانی که سرعت دارن هیچ توجهای به آنها نه داشته نه خواهند داشت! مطمئن باشید چه کوه باشد چه جوی و چه کوچک
از این کوهها که رد شدیم میدان امام حسین بطرف ورزشگاه نصیری و سپس چندین کیلومتر جلوتر یک سوله که شده نمایشگاه بهاره مثل همه شهرهای دیگه!
وقتی رسیدم این نمایشگاه مرا بیاد آن مغازه انداخت.از نظر شلوغی و تلانبار بودن وسایل داخل غرفهها و ....این فروشندهها برعکس آقا مصطفی نه اجناسشان خوب بود همه بنجل (البته با اغراق)و تاریخ مطول و.... فروش تکی هم که کمتر داشتند برای ده تومان ارزانتری باید یک کارتن بخری یا جین و... جنس فروخته شده پس گرفته نمیشودجنس قابل وارسی نبوده و.....بالاخره از حسنهای آقا مصطفی هیچ خبری نبود ولی بدیها را هزاران بیشتر داشتند.
مضاعف اینکه:هیچ کنترلی بر فوشندهها نمیشد.هر کس هرکسی بود.داخل سالن بعلت نداشتن تهویه و بوی سیر و سرکه و ترشی .... فلهای تنفر بر انگیز بود.بیرون سالن که گوشت و مرغ صفهایش بیانتها
یک غرفه پیدا میشد انگار معلوم نبود که این غرفه لوازم آریشی میفروشد یا لوله پولیکا یا نخود و لوبیا یا نوشابه و چای ..... یا پشتی و مبل و.....دستشویها که ندانستم کجاست.... هیچ کس جواب این بیمسئولتها و ..... را نمیداد.
^^^پیشنهاد^^^
نظر من اینه که وقتی مغازه دارها حق داشته باشند غرفه بگیرند این اوضاع پیش میآید، پس برای اینکه غرفهها سروسامان داشته باشند باید غرفه در اختیار شرکت تولیدی یا نماینده آن باشد و او هم حق فروش هیچ کالایی بجز همان تولیدات شرکت نباید داشته باشد
تا قیمتها فقط همان تخفیف عمده خرید مغازه نباشد بلکه فروش تولیدی باشد و....
در ثانی وقتی میخواهی جنسی بخری در یک غرفه بدانی که اگر جنس دیگری بخواهی کجا بروی نه اینکه از یک غرفه همه چیز قابل خرید باشد عین داروخانههای شهر و دیگر مغازههای شهر انواع اجناس انواع تولیدیها روی هم تلانبار باشد ( برعکس مغازهها که چیده و منظم شدهاند )و شلوغی بیخودی که انواع مشکلات را بوجود میآورد را شاهد باشیم.
برای وزارت بازرگانی هم آرزوی موفقیت داریم اما هرچند که این نمایشگاهها باعث بالا نرفتن قیمتهاست ولی فکری هم به محل و سرویسها و نوع کالاهای عرضه شده وفروشندهها ... نیز داشته باشد.