انار

انار

معرفی انار و دلمشغولیهای یک هموطن
انار

انار

معرفی انار و دلمشغولیهای یک هموطن

مازالاق

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

           الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل                 

 

        به مناسبت شکست نظامی آمریکا در طبس  

 

صداهای عجیبی به گوش می‌رسید، شب بود و در تاریکی آن آسمان برایت چیزی نمایان نمی‌کرد. اما گمان بود که در آسمان تعدادی مازالاق هست، چقدر آن شب آسمان را کاویدم ولی جز همان صداهای نا آشنا چیزی بگوش نرسید. بریدگی کف پایم آنچنان مور، مور داشت و دردی که به هیچ عنوان اجازه خواب را به چشمانم نمی‌داد.  دردی که سراسر بدنم را فرا گرفته بود آخر یک شکاف عمیق بوسیله یک تکه شیشه در کف پایم ایجاد شده بود  با اینکه می‌دانستم شیشه در آن نیست ولی درد آن تا مغز سرم را هدف قرار داده بود و شب تا صبح چشم بر هم نگذاشتم، هرچه را که شنیده بودم قابل تجسم نبود به هر که گفته بودم نه اینکه باور نکرد که ما را گفت اینهم از درد بوده، پس جز هزیان نبوده. اما روز بعد وقتی که گذشت گفتند که آن صداهای شب پیش از کدام سپاه ابرهه بوده آنچه را که ما از دور، دورها صدای مازالاق می‌پنداشتیم چرخبالهای نیمه خرابی بودند که راه پس در پیش گرفته بودند و مقصد نارسیده و هدف گم کرده بودند، که ای کاش آنها هم راه برگشت گم کرده بودند و در کویر نابود تا درسی برای سردمداران مست‌شان که ره به بی راهه دارند و سر در آخور مستی و پیش برند، کارها را به قدرت ظلم و زور. در آن شب تاریک و آنچه خائنین به میهن از رئیس جمهور گرفته تا بقیه، چه‌ها که خواب دیده بودند با چند هلی‌کوپتر و هواپیما آمده و حکومتی را نابود و خود را حاکم کرده و همه چیز تمام. وقتی که آن شهید پرواز کرده به ملکوت محمد منتظرقایم خود را به صحنه رساند تا جمع کند اسناد خیانت آنها زدند و همه چیز را سوزاندند و او را شهید کردند تا پنهان بماند آنچه کرده‌اند، ولی طولی نکشید که پته سیاه‌کاریشان از جای دیگر برون افتاد و پیوستند به بقیه کسانی که دمشان را بهم گره زده بودند و در خیال خود حکومتی را در دست و کشوری را به آنسو برند که همه چیز بر وفق مرادشان باشد و سر در آبشخور آنها فرو برند که آنچنان پرورششان داده بودند که چنین باشند. 

 

آن سپاه حمله کننده به این خاک چنان در ریگزارش فرو رفت که جز مثال واقعه عام‌الفیل یاد نیاورد در ذهنمان که حتی آن گاهی که ما در خواب بودیم یا در ناله درد و بیاد مازالاق او چنان این آهن پیکرها را بهم ریخت که انگار باد تندی خراب می‌کند پره‌های کاغذی فرفره‌ات را و تو هر چه که می‌توانی به آن نگاه کن راه بجایی نخواهی برد. هر موقع یاد آن واقعه می‌افتم دردی در تمام وجودم احساس می‌کنم با اینکه یادم نیست که کدام پایم بوده. شاید آن درد به من می‌گوید برای حفظ این میهن لازم است که خوب چشمهایمان را باز کنیم و هر نوع صدای بی‌جایی را اهمیت دهیم که اینبار شاید نشود ( فجعلهم کعصفٍ مّاکول ) از غیب . 

 

اگر باد بر سران باز کنند خیال خیانت باید بیدار بود و هوشیار و نشان داد که امروز نه آن روز است که نشناسیم صف فتنه انگیزان و ره سد نمایم بر سارقان شب رو ، گردنشان خرد کنیم ره زنان سر گردنه را، تا حفظ کنیم مال و اموالمان که بسیار برای آن زحمت متحمل شده‌ایم و آسان بکف نیاورده‌ایم که آسان دهیم ز دست. بشکنیم قلم پای ، پایمال کنندگان حقوقمان را ، ببریم دستی را که خیانت کننده به این میهن. چون در یادمان باید بماند آن روزها تا بدانیم که، کی بودیم و کی هستیم و کی باید باشیم و خوب در یاد داشته باشیم که، کجا بودیم و کجا هستیم و کجا باید باشیم. 

 

و امروز دست به درگاه آن بی‌همتا بالا بریم و شاکریم به درگاهش که ما را نجات داد در تنگناه‌ترین تنگه‌های زمانه و ما را برون برد از پیچ و خمهای کوچه‌های ناکجا آباد و امروز هنوز درد را بیاد می‌آورم و التیام آن. و می‌خوانم که آن پیکر پهنای پولادین مازالاق‌ها بودن در نزد او.

ناقص الخلقه

     بنام دوستدار زیبایی‌ها   


اتوبوس که اییستاد خودم به داخلش کشیدم و خوشحال که صبح زود به مقصد خواهم رسید. هوا هنوز تاریک بود. داخل اتوبوس فقط سه صندلی خالی دیده می‌شد یکی جلو و دوتا آخر، چون اول صبح بود بیشتر چشمهایم به خواب آشنا بود تا دیدن مناظر بیرون ، پس رفتم انتهای اتوبوس نشستم. آنچه بنام اسلام امروز اجرا می‌کنیم سری شرقی و تنی غربی دارد!
از صداهایی که در اتوبوس ولوله می‌کردند کفری بودم ولی علاجی نبود چشمهایم را بسته بودم ولی گوشهایم را قادر نبودم ببندم.
دو نفر خانم که جلوی من بودند صدایشان را می‌شنیدم که سخنان‌شان زجه بود و معلوم بود که در حال رفتن به سر مرز برای انتقال به افغانستان هستند.
ولی تکلم و لهجه آنها همشهری می‌نمود نه افغانی!
کنجکاویم گل کرد پس گوش تیز داشتم که چه می‌گویند و زجه آنها از چیست. یدیم بنده خداها همشهریان حقیر هستند که بعلت گذشتن از سن ازدواج و نیاز داشتن به شوهر همسر افغانی‌ها شده‌اند و دارای خانواده و بچه ، امام امروز بعلت نامعلوم(و مشخصی) باید به کشور برادر بروند از چهره‌هایشان(چشمم شروع بکار کردند) پیدا بود که وضع مالی بدی نباید داشته باشند ، پس همسر افغانی شدن آنها حتما علل مختلفی می‌توانسته داشته باشد مثل زیبایی ظاهری، طول کشیدن مدت تحصیل، ناز آوردن به خواستگاران کم پول و بی‌مال، یا مدرک پائین‌تر از خود و.....
گوشها را بردم بسوی برادران افغان که درد آنها دیگر چیست و پچ،پچ را کنند. آنها با کودکان دلبند خود مشغول بودند نصفه راه رفسنجان- کرمان طاقتم طاق شد از یکی سوال کردم چرا به وطن می‌روید و ضعیف‌ها را به درد فراق پدر - مادر و خانواده‌اشان دچار می‌کنید؟ و قضیه چیست؟
گفت: ما اینجا کار می‌کردیم و با آنها ازدواج کرده‌ایم و حالا هم که می‌خواهیم بازگردیم به کشورمان نباید همسران‌مان را ببریم؟ ما دیگر نمی‌توانیم اینجا اقامت داشته باشیمز یا اقامت‌مان تمام شده یا اصلاً غیرقانونی در اینجا بوده‌ایم.... در هر حال بعلت پایان کار یا ورود غیرقانونی و .... و یا حل شدن مشکلات‌مان در کشور خودمان داریم برمی‌گردیم!
آیا حق نداریم همسرمان و فرزندانمان را همراه خود ببریم؟
جوابی نداشتم بدهم!
از یکطرف گلایه‌ها و زجه‌های زنانی که از ناچاری یا اجبار یا به علل گفته شده یا گفته نشده و نیاز به همسر و کانون خانواده قرار گرفتن تن به ازدواج نامعلوم داده می‌نگریستم و از طرف دیگر به سخن قانونی و درست و حق مرد افغانی!
فکرم در دو عالم سیر میکرد آنچه که امروز عرف شده است و حقوق زنان زیادی که بدون همسر تا آخر عمر معزب می‌مانند و در عذاب و یا مردهایی که بعلت هم رنگ جماعت شدن با اینکه همسران آنها به آنها اجازه ازدواج می‌دهند جرئت ازدواج ندارند یا مرد‌هایی که توان و مکنت داشته و می‌توانند طبق قانون اسلام و با عدالت و اجازه همسر اول خود ازدواج مجدد کنند ولی این عرف بی‌منطق اجازه چنین کاری را به آنها نمی‌دهد که یک زن دیگر نیز تحت حمایت خویش در آورند.چرا وقتی یک زن می‌داند که باید شوهرش همسر دیگری به هر علتی بگیرد و این اجازه را به او می‌دهد و شرع و قانون هم ولی عرف نه!؟؟
...و فکرم بسوی زنانی می‌رود که در عنفوان جوانی شوهر خود را از دست دادند و با اینکه برایشان خواستگارهایی خوبی هم پیدا شدند ولی از ترس همین عرف جامعه و حرف بی‌خود مردم! تن به ازدواج ندادند و در عزب ماندند و سوختند و ساختند و حتی مردند.
اینها را کنار سخنان کسانی می‌گذارم که سخنان و عرف جامعه را مطابق شریعت می‌دانند و سپس دادشان را تا آنسوی آبها می‌دهند که در اسلام حقوق زن رعایت نمی‌شود ولی هیچگاه نشده به خود زحمت دهند که ببینند اسلام برای فطرت انسانها حکم داده است و برای حل مشکلات آن. نه برای ظواهر و حرفهای بظاهر قشنگ و هزار مشکل ساز.
یکی از مجوزهای اسلام که با عرف آنرا کنار زده‌ایم و قوانین غرب را با شرق بهم آمیخته‌ایم و خودمان هم نمی‌دانیم چه پخته‌ایم و مشکلاتی که برای جامعه زنان ایجاد کرده‌ایم و ترک‌تازی می‌کنیم که حقوق زنان رعایت نمی‌شود همین است.
چقدر گذاشتید که قوانین اسلامی رعایت شود و بعد ببینید که اشکالاتش کدام‌است.
آنچه که به نام اسلام اجرا می‌کنیم نه اینکه اسلام نیست یلکه موجودی ناقص‌الخلقه است از سر شرقی و تن غربی، بی‌اخلاقی غربی و بی‌قانونی شرقی.